قضيه گاو بني اسرائيل به برکت صلوات بر پیامبر ما حضرت محمد ص در ميان بني اسرائيل ، كسي را كشته بودند و قاتل او معلوم نبود و از جانب خدا مأمور شدن گاوي را بكشند كه داراي صفات ويژه اي باشد و چنان گاوي را پيدا نكردند ، در حالي كه جواني از بني اسرائيل چنين گاوي داشت ، ولي آنان اطلاع نداشتند . شبي در خواب به آن جوان الهام مي شود كه چون تو بر محمد و آل محمد صلوات مي فرستي ، جزاي تو را در اين دنيا به تو مي رسانيم . در خواب ، به جوان بني اسرائيلي الهام مي شود كه گروهي از بني اسرائيل روزي جهت خريدن گاو سراغ تو مي آيند . شما گاو را نمي فروشي مگر به امر مادرت و اگر چنين كني ثروت بسياري براي خود و فرزندانت به دست مي آيد . آن جوان از چنين خوابي شاد گرديد و چون صبح شد گروهي از بني اسرائيل به منزل آن جوان آمدند كه گاوش را بخرند . و به جوان گفتند كه گاوت را چند مي فروشي . گفت : دو دينار ، ولي اختيارش دست مادرم مي باشد . گفتند : ما يك دينار مي خريم و چون با مادر مصلحت كرد گفت : به چهار دينار بفروش . جوان گفت : مادرم مي گويد چهار دينار ، خريداران گفتند : ما دو دينار مي خريم . جوان چون با مادر مصلحت كرد ، گفت : صد دينار . خريداران گفتند : ما پنجاه دينار مي خريم . آنچه خريداران راضي مي شدند ، مادر قيمت گاو را بالاتر مي برد تا به آنجا كه گفت : بايد پوست گاو را از طلا پر سازند . گاو را خريدند و كشتند و استخوان بيخ دم او را گرفتند و بر آن مرده زدند و گفتند : خداوندا ! به حق محمد و آل طيبين او – صلوات الله عليهم – مرده را زنده گردان و به سخن در آور ، تا آن كه ما را خبر دهد كه كي او را كشته است . ناگاه آن كشته به امر و اذن خداوند به بركت قسم ها و ذكر صلوات بر محمد و آل او (ص) ، صحيح و سالم برخاست و به موسي (ع) عرض كرد : اي پبغمبر خدا ! اين دو پسر عموي من بر من حسد بردند ، به خاطر دختر عمويم مرا كشتند و بعد از كشتن ، مرا در محلة اين گروه انداختند كه دية مرا از ايشان بگيرند . پس موسي (ع) آن دو را كشت و آن گاه خدا پوست آن گاو را آن چنان گشاد و بزرگ كرد تا آن كه از پنج هزار اشرفي پر شد . سپس بعضي از بني اسرائيل گفتند : نمي دانيم كه كدام عجيب تر است : زنده كردن خدا اين مرده را يا به سخن درآوردن صاحب اين گاو را ؟ پس وحي آمد : اي موسي ، به بني اسرائيل بگو كه هر كدام از شما مي خواهد كه من زندگاني او را در دنيا نيكو گردانم و در بهشت محل او را عظيم سازم و او را در آخرت با محمد و آل طيبين او (ص) هم صحبت نمايم ، مثل آنچه اين جوان كرده ، عمل كند . به درستي كه اين جوان از موسي (ع) شنيده بود ذكر محمد و آل طاهرين چقدر پرارج است و پيوسته برايشان صلوات مي فرستاد و ايشان را از جميع خلايق انس و جن و ملائكه جدا مي دانست و به اين سبب مال عظيمي برايش ميسر شد . سپس جوان به موسي (ع) گفت : اي پيغمبر خدا ، حالا من چگونه اين همه مال را حفظ كنم ؛ با بودن اين همه دشمنان و اين همه حسودان . حضرت موسي در جواب مي فرمايد : بخوان براي اين همه مال ، صلوات بر محمد و آل محمد . چنانچه پيش از اين مي خواندي و همان اعتقاد درست تو براي صلوات بود ، و به بركت همان صلوات ها بود كه اين همه مال گران قيمت به دست تو آمد . پس به ذكر صلوات هايت ادامه بده ، تا خداي بزرگ و قادر و توانا اين مال را براي تو حفظ نمايد و هر دزد و حسود و ظالمي كه ارادة بدي براي مال تو كند ، خدا ضرر او را رفع نمايد . در اين وقت آن جوان زنده شد . چون اين سخنان موسي (ع) و جوان صاحب گاو را شنيد تشويق شد كه از حضرت موسي كمك بگيرد و گفت : خداوندا ، تقاضا مي كنم از تو به آنچه اين جوان از تو تقاضا نمود ، از صلوات فرستادن بر محمد و آل محمد و متوسل شدن به انوار مقدسة ايشان ، كه مرا باقي بداري در دنيا كه برخوردار شوم از دختر عموي خود و خوار گرداني دشمنان و حسودان مرا ، و خير زياد به سبب صلوات بر محمد و آل محمد روزي نماي مرا . پس خدا وحي فرستاد كه اين جوان را به بركت توسل به انوار مقدسه محمد و آل محمد (ص) ، 130 سال عمر دادم كه در اين مدت صحيح و سالم باشد و در قواي او ضعفي حادث نشود ، از زوجة خود ، دختر عمويش بهره مند گردد و چون اين مدت منقضي شود هر دو را با يكديگر از دنيا مي برم و در بهشت خود جا مي دهم كه در آن جا مغتنم باشند و سپس از خدا وحي آمد به موسي ، كه اي موسي ! اگر كشندة اين جوان تقاضا مي كرد از من مثل تقاضايي كه اين جوان كرد و متوسل به انوار مقدسه محمد و آل محمد مي شدند و از عمل خود توبه مي كردند و از من مي خواستند كه رسواشان نكنم او را رسوا نمي كردم و اذهان و خاطر بني اسرائيل را از پيدا كردن قاتل دور مي كردم و اگر بعد از رسوايي توبه مي كردند و متوسل به انوار مقدسه محمد و آل محمد (ص) مي شدند عمل او را از خاطره هاي مردم بيرون مي بردم و در دل اولياي مقتول مي انداختم كه از قصاص او بگذرند . بعد از مدتي ، آن قبيلة بني