🌸🌸آب حیات نوشید🌸🌸 درباره كسانی كه عمر طولانی كنند و روزگاری دراز در این جهان بسر برند ، از باب تمثیل یا مطایبه می گویند فلانی آب حیات نوشیده . ولی این عبارت مثلی بیشتر در رابطه با بزرگان و دانشمندان و خدمتگزاران عالم بشریت و انسانیت كه نام نیك از خود به یادگار گذاشته. زنده جاوید مانده اند. به كا می رود. این ضرب المثل به صور و اشكال آب حیوان و آب بقا و آب خضر و آب زندگانی و آب اسكندر نیز به كار رفته، شعرا و نویسندگان هر یك به شكلی در آثار خویش آورده اند. اكنون ببینیم این آب حیات چیست و از كجا سرچشمه گرفته است. اسكندر مقدونی پس از فتح سغد و خوارزم از یكی از معمرترین قوم شنید كه در قسمت شمال آبگیری است كه خورشید در آنجا فرو می رود و پس از آن سراسر گیتی در تاریكی است. در آن تاریكی چشمه ای است كه به آن آب حیوان گویند، چون تن در آن بشویند گناهان بریزد و هر كس از آن بخورد نمی میرد. اسكندر پس از شنیدن این سخن با سپاهیانش جانب شمال را در پیش گرفت و به زمین همواری رسید كه میانشان دره و نهر آبی وجود داشت. به فرمانش پلی بر روی دره بستند و از روی آن عبور كردند . پس از چند روز به سرزمینی رسیدند كه خورشید بر آن نمی تابید و در تاریكی مظلم فرو رفته بود . اسكندر تمام بنه و اسباب و همراهان را در ابتدای ظلمات بر جای گذاشت و با چهل نفر مصاحب و صد نفر سردار جوان و یكهزارو دویست نفر سربارز ورزیده خورشید چهل روزه بر گرفت و داخل ظلمات شد. پس از آن طی مسافتی ، ظلمت و تاریكی هوا و سختی و دشواری راه اسكندر و همراهان را از پیشروی باز داشت، به قسمی كه هر قدر به چپ و راست می رفتند راه را نمی یافتند. اسكندر تعداد همراهان را به یكصد و شصت نفر تقلیل داد. باری اسكندر و همراهان هجده روز تمام در ظلمت و تاریكی روی ریگهای بیابان پیش رفتند تا به كنار چشمه ای رسیدند كه هوای معطر و دلپذیر داشت و آبش مانند برق می جهید . اسكندر احساس گرسنگی كرد و به آشپزش اندر یاس دستور داد غذایی طبخ كند . آندریاس یك عدد ماهی از ماهیهای خشك را كه همراه آورده بود، برای شستن در چشمه فرو برد. اتفاقا ماهی زنده شد و از دست آندریاس سرید در آب چشمه فرو رفت. آندریاس آن اتفاق شگفت را به هیچكس نگفت و كفی از آن آب بنوشید و مقداری با خود برداشت و غذای دیگری برای اسكندر طبخ كرد . قبل از آنكه از ظلمات خارج شوند ، اسكندر به كلیه همراهان فرمان داد ضمن حركت آنچه از سنگ و چوب یا هر چیز دیگری كه در راه بیابند با خود بردارند. معدودی از همراهان به فرمان اسكندر اطاعت كردند ، ولی اكثریت همراهان كه از رنج و خستگی راه به جان آمده بودند اسكندر را دیوانه پنداشته با دست خالی از ظلمات خارج شدند . به روایت دیگر اسكندر به همراهان گفت:« هر كس از این سنگها بردارد و هر كس بر ندارد بالسویه پشیمان خواهد شد .» عده ای از آنها سنگ را بر داشتند و در خورجین اسب خود ریختند ولی عده ای اصلا بر نداشتند . چون به روشنایی آفتاب رسیدند معلوم شد كه تمام آن سنگها از احجار كریمه یعنی مروارید و زمرد و جواهر بوده و همانطوری كه اسكندر گفته بود آنهایی كه بر نداشتند از ندامت و پشیمانی لب به دندان گزیده و كسانی كه بر داشته بودند افسوس خوردند كه چرا بیشتر بر نداشتند . دیر زمانی نگذشت كه راز آندریاس فاش شد و به ناچار جریان چشمه حیوان و زنده شدن ماهی خشك را به اسكندر گفت. اسكندر از این پیش آمد سخت بر آشفت و آندریاس را مورد عتاب قرار داد كه چرا به موقع وی را آگاه نكرد تا از آن آب حیات بنوشد و زندگی جاودانه یابد، اما چه سود كه كار از كار گذشته راه بازگشت نداشت. تنها كاری كه برای اطفای نایره غضب خویش توانست بكند این بود كه فرمان داد سنگ بزرگی به گردن آندریاس بستند و او را در دریا انداختند تا حیات ابدی را كه بر اثر نوشیدن به دست آورده بود با سختی و دشواری سپری كند و هیچ لذتی از زندگی جاودانه نصیبش نگردد . @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان