🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹محاوره ابراهیم علیه السّلام با ستاره پرستان «۲»🔹 ابراهیم علیه السّلام با عقاید خود وطن و قوم خویش را ترک کرد تا مگر مردمی را بیابد که به حرف او گوش دهند و عقل و تدبیر خود را بر پیروی از هوای نفس و انحراف و گمراهی ترجیح دهند. ابراهیم با این امید وارد حرّان شد ولی گمراهی و انحراف را در این قوم نیز مشاهده کرد، زیرا مردم این سرزمین خدا را کنار گذاشته به عبادت ستارگان روآورده بودند. ابراهیم علیه السّلام تصمیم گرفت آنان را به خطای خود متوجه سازد و فساد عقایدشان را بر آنها اثبات کند. او برای اینکه در هدف خود به نتیجه برسد از راه عقل و طریق برهان وارد شد تا آنگاه که حق آشکار می گردد، آن را بشناسند و راه هدایت و رستگاری را دریابند و به دعوت ابراهیم گوش فرادهند و از رسالت او پیروی نمایند. شب فرارسید و تاریکی فضای اطراف ابراهیم را پوشاند، ابراهیم ستاره ای را که قوم پرستش می کردند، مشاهده کرد و در همین موقع در میان عده ای از ستاره پرستان که به شب زنده داری و صحبت مشغول بودند ایستاد و برای نتیجه گیری از این نشست به صورت ظاهر با آنان همفکری کرد و گفته آنان را تکرار نمود و با اشاره به ستاره گفت: این خدای من است! منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه 🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺 http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆