#داستان_کوتاه
دو زن با هم حرف میزدند
ناگهان یکی از آن دو که بیوقفه حرف میزد و تقریباً اجازه حرف زدن به دیگری نمیداد، گفت:
«و حالا باید برات بگم که دیروز چه چیزایی از دهان همسایهات درباره تو شنیدم...»
دوستش گفت: «این دروغ است!»
زن پرحرف تعجب کرد و با ناراحتی گفت:
«وا، من که هنوز چیزی نگفتم، چطور ادعا میکنی که من دروغ میگم؟!»
دوستش جواب داد:
«من اصلاً نمیتونم فکر کنم تو چیزی شنیده باشی! برای اینکه به هیچ کس اجازه حرف زدن نمیدهی .!.»
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆