رمان
#فنجانی_چای_باخدا
ادامه 👈
#قسمت_چهل_هشتم
نشسته رویِ تخت با پنجه ی پایم گلِ قرمز رنگ قالی را هدف گرفتم ( داشتم.. دیگه ندارم.. یه آشغال مثه عثمان ، اونو ازم گرفت.. توام یه عوضی هستی مثه دوستت و همه ی هم کیشاش.. اصلا نکنه توام مسلمونی؟). جدی بود ( سارا آرام باش.. هیچ چیز اونی که تو فکر میکنی نیست.. از وضعیت لحظه به لحظه ات باخبرم. میدونم چه شرایطی رو از سر گذروندی. پس فعلا یه کم استراحت کن). از کوره در رفتم ( با خبری؟؟ چجوری؟؟ یان بیشتر از این دیوونم نکن.. این دوستی که تو ایران داری کیه؟ کسی که منو به اون آموزشگاه معرفی کرد کیه؟؟ کسی که پروینو آورد تو این خونه کیه؟؟ اسمش چیه؟؟ حسام؟؟ یان دارین باهام بازی میکنید.. اما چرا؟؟ ) گرمم بود زیاد.. به سمت پنجره رفتم تا بازش کنم.. چشمم که به تصویر خودم در شیشه افتاد میخکوبِ زمین شدم..
این من بود؟؟ همان دختر مو بور با چشمان رنگی.. این مرده ی متحرک شباهتی به من نداشت.. صدای الو الو گفتنهای یان را میشنیدم.. اما زبانم نمیچرخید.. گوشی از دستم افتاد. به سمت آینه رفتم.. دیگر چیزی از آن دختر چند ماه پیش باقی نمانده بود جز چشمانی آبی رنگ. وحشت کردم.. سری بی مو.. چشمی بی مژه.. صورتی بی ابرو.. جیغ زدم.. بلند.. دوست نداشتم خودم را ببینم.. پس آینه محکوم شد شکستن.. پروین هراسان به اتاقم آمد. با فریاد این زنِ تپل و مهربان را به بیرون هُل دادم. تا جاییکه از دستم برمیآمد شکستم و پاره کردم و در این بین در زدنهای گریان پروین پشت در اتاق قصد قطع شدن نداشت. صدایش را میشنیدم. ( آقا حسام، مادر.. تو رو خدا خودتو زود برسون.. این دختره دیوونه شده..
در اتاقم بسته.. میترسم یه بلایی سر خودش بیاره.. من که زبون این بچه رو نمیفهم..) مدتی گذشت.. تتمه ی توانم را صرفِ خانه خرابیم کرده بودم و حالی برایِ ادامه نبود.. روی زمین، تکیه زده به کمد نشستم.. دیگر چه چیزی از همه ی نداشته هایم، داشتم تا برایش زندگی کنم..؟؟ با ضعیفی عجیب تکه ی خورد شده از آیینه را برداشتم..
تمام لحظه های نفس کشیدنم را مرور کردم.. معدود خنده هایم با دانیال.. شوخی هایش.. جوک های بی مزه اش.. سر به سر گذاشتن های بچه گانه اش.. کل عمرم خلاصه میشد در دانیال. تکه ی تیزِ آیینه را روی مچ دستم قرار دادم.. مردم هم جرات میخواست و من یکبار نخواسته تجربه اش کرده بودم. چشمانم را بستم. که ناگهان ضربه ایی آرام به در خورد ( سارا خانووم.. لطفا درو باز کنید.. ) خودش بود.. قاتل خوش صدای تنها برادرم..
ادامه دارد....
@tafakornab
@shamimrezvan