🍂🍃🌸🍂🍃🌸 🍂🌸🍂 🌸 واقعی 🌸شب شد خواستگارا اومدن من حتی با پسره حرف هم نزدم با همه لج کرده بودم با مامانم با بابام با علی میخواستم داغم به دلش بمونه. خودمو با دستای خودم انداختم تو آتیش تنها راه فراموش کردنش رو ازدواج میدیدم هفته بعدش نامزد شده بودیم اصلا نظر نمیدادم حتی روز بله برون همه جمع شده بودن ساده ترین لباسمو پوشیدم حرف مهر شد گفتن نظرت در مورد مهریت چیه خیلی راحت گفتم _ من نظری ندارم پدربزرگم گفت ط ۷۰۰تا … مامان و بابام از ترس علی به خواستگارم اصلا سخت نگرفتن 🌸میگفت تو پام پلاتینه واسه همین شغل قبلیم که تو شرکت تبلیغاتی تحصیلدار بودم رو مجبور بودم ول کنم الانم بیکارم ماشین خریدم برم تو آژانس… ازم ده سال بزرگتر بود اینقدر علی به من فشار عصبی وارد کرده که بود من یادم رفته بود ایدآلم حمیدرضا نیست هیچ از خودم نپرسیدم چرا دارم زنش میشم حتی دقت نکرده بودم که خوش قیافه و خوشتیپه ولی هر کی میدیدش میگفت وای ماشالا چه نامزد خوشتیپی داری من از حمیدرضا واسه خودم یه مرهم ساخته بودم که جدا شم از علی واقعا درک میکردم زجر عاشقی یعنی چی؟ گریه میکردم از شماره های غریبه زنگ میزدم صداشو میشنیدم حالم هیچ خوب نبود همه چیزو به حمیدرضا گفتم 🌸بغلم کرد گفت اشکالی نداره به مرور زمان فراموشش میکنی عجیب بود برام که چطور کنار اومده اما چون خودش هم یک نامزدی بهم خورده داشت بیشتر درکم میکرد اصلا حال خودم رو نمیفهمیدم بین زمین و هوا بودم انگار یک دست نامرئی فقط هولم میداد رو به جلو علی برام ایمیل میفرستاد فایل صوتی میفرستاد که بی معرفت از وقتی رفتی خواب و خوراک ندارم… من اشک میریختم و تو دلم میگفتم به جهنم که نداری مگه من دارم؟…. هر از چندگاهی تکست میداد و من دیگه اشک نمیریختم من فقط نگاه میکردم مثه یخ مثه سنگ… یادم میفتاد که من رو به خاطر یه دختر دیگه دست به سر کرده ازش متنفر میشدم فقط همون اوایل یک بار جرات کردم بهش زنگ زدم گریه کردم که چرا با من اینکارو کردی؟ چرا نفر سوم رو وارد عشقمون کردی ؟ مگه ما راحت به اینجا رسیده بودیم؟. فقط سکوت کرد و آخرش گفت _ آخه به جز اون تو رو هم دوست داشتم… آتیش گرفتم… من رو هم دوست داشتی؟ 🌸من مثه نفر اضافه ی سوم بودم تو اون رابطه همون بهتر که ازدواج کردم … هر شب اینو با خودم تکرار میکردم. چند ماه بعد از همکارای قدیمی شنیدم که با یکی به اسم پریسا نامزد کرده. فقط لبخند تلخی زدم ….. 🌸 🍂🌸🍂 🍃🍂🌸🍃🍂🌸