🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍒داستان واقعی و آموزنده بانام 👈 🍒 👈قسمت بیست وهشتم وپایانی وقتی سهیل فهمید به جای مهرم پدرش دفترو بهم داده، مثل گوله آتیش شد داد زد تو از اول هم نقشه داشتی باباش گفت لال شو خودم دادم بهش رفتم تو بغل بابام سهیل با پوز خند مارو نگاه کرد گفت ولت کرده بودن عزیز شدی بابام اومد حرف بزنه آقای نامی پرید وسط،وگفت خواهش می کنم چیزی نگیداز بابا عذرخواهی کرد گفت من به پسرم قول داده بودم که اگه سودابه خانم طلاق بده،سه دانگ از خونه خودمو بهش میدم.این سه دونگم فقط به خاطر اینکه سودابه خانم از دست سهیل راحت شه وبیشتر شرمنده ی شما نشیم دادم واز این بیشتر هم چیزدیگه ای نمیدم سهیل قرمز شد باباش رفت سهیل هم دنبالش خوشحال بودم از سهیل و تمام کثافت کاری هاش خلاص شده بودم سال ۸۸ با بابا چند ماه بعد طلاقم دفتری رو که بجای مهرم گرفته بودم خالی کردیم شادی نبود دعا میکردم باشه تا تف کنم تو صورتش اتلیه رو فروختم و یه اتلیه نزدیک خونه بابا گرفتم سال ۸۹ فهمیدم سهیل و شادی عقد کردن سال ۹۰ طلاق گرفتن و شادی برای کارش به دبی میره و اونجا موندگار میشه.وسهیل هم گم وگور شد وهیچ کس ازش خبرنداشت تااینکه سال ۹۲ پدرش فوت میکنه تو مراسم پدرش سهیل پیداش میشه هیچ کس اونو نشناخته بود سهیل معتاد به شیشه شده بوده مرداد سال ۹۴سهیل به دلیل استفاده بیش از حد مواد جانشو از دست میده روزی که فهمیدم مرده ادرس قبرشو از فامیلا گرفتم رفتم دلم سوخت سهیل کسی که زمانی مرد رویاهای من بود وچشمام بجز اون کس دیگه ای رو نمی دید .. حالا زیر خروارها خاک دفن هست گریم گرفت کاش عاشق نمیشدم کاش کار یاد نمیگرفتم. کاش نمیرفتم وهزاران کاش وافسوس دیگه تمام خاطراتمون جلو چشام بود بعد سهیل هیچ وقت اجازه عاشق شدن به خودم ندادم ومی ترسیدم از تکرار تجربه ی تلخی دیگر. وتا حالا هم که این داستانو می نویسم فقط با کار کردن تنهایی خودمو پر میکنم به امید روزی که همه این خاطرات تلخ و فراموش کنم وهیچ کس تجربه تلخ من راتو زندگیش تکرار نکنه. از اینکه با صبوری داستان زندگی منو خوندید تشکر می کنم. 👈 پایان 👉 ====================== http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017 ღـگشا⬆️⬆️⬆️ http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆 ======================