سفر شگفت‌انگیز امام صادق علیه‌السلام با کشتیِ که پرچم آن منقش به نام حضرت مهدی عجل‌الله فرجه بود... داودبن‎کثیر رقّّی گوید: وارد شهر مدینه شده و به محضر امام صادق -علیه السلام- شرفیاب گردیدم، هنگامی‌که در مجلس ایشان جای گرفتم شروع به گریه نمودم. امام صادق«علیه السلام» فرمود: «داود! چه‌چیز باعث گریه‌ی تو شده است»؟ عرض کردم: «ای پسر رسول خدا«ص» عدّه‌ای به ما می‌گویند: خداوند به شما اهل بیت پیامبر فضیلتی خاص غیر از آنچه به دیگران نیز داده، عنایت نکرده و برتری خاصی به شما غیر از آنچه به دیگران بخشیده، نداده است»؟! امام فرمود: «نفرین شده‌ها دروغ گفته‌اند». آنگاه برخاست و با پای خویش ضربه‌ای به دیوار خانه زد. و خطاب به آن فرمود: «به قدرت خدا به‌ وجود آی»! ناگهان یک کشتی از یاقوت سرخ به‌ وجود آمد که در وسطش مروارید سفیدی قرار داشت و بر بالای کشتی، پرچم سبزی بود که بر رویش نوشته شده بود: «خدایی جز خدای یگانه نیست، محمّد -صلی الله علیه و آله- رسول خداست و قائم -عجل الله تعالی فرجه الشریف- دشمنان را به هلاکت خواهد رساند و مؤمنان را برخواهد انگیخت و خداوند او را به‌وسیله‌ی فرشتگان یاری خواهد ساخت». و در وسط کشتی چهار صندلی از انواع گوهرها بود که امام صادق «ع» بر یکی از آن‌ها نشست و مرا بر یکی از آن‌ها و فرزندشان موسی (امام کاظم (علیه السلام)) را بر یکی و فرزند دیگرشان اسماعیل را بر یکی دیگر از آن‌ها نشاند و خطاب به کشتی فرمود: «به برکت خداوند عزّوجلّ به راه بیافت». کشتی در دریایی خروشان که سفیدتر از شیر و شیرین‌تر از عسل بود به حرکت درآمد و میان کوه‌هایی از مروارید و یاقوت روان شدیم تا به جزیره‌ای رسیدیم که در میانش گنبدهایی از مروارید سفید بود و فرشتگان گرداگرد آن‌ها حلقه زده بودند و ندا می‌دادند: «خوش آمدی! خوش آمدی! ای پسر رسول خدا «صلوات الله و سلامه علیه و اله »! امام صادق«علیه السلام» فرمود: «این‌ها گنبدهای امامان از خاندان و نسل محمّد -صلی الله علیه و آله- هستند، هرگاه یکی از ایشان از دنیا برود نزد این گنبدها بیاید تا فرا رسیدن آن زمانی‌ که خداوند در قرآن فرموده است: «سپس شما را بار ديگر بر آن‌ها چيره مى‌كنيم و شما را به‌وسيله‌ی اموال و فرزندان كمك خواهيم‌ كرد؛ و نفرات شما را بيشتر از دشمن قرار مى‌دهيم.(اسراء/۶) 📗تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۸، ص۹۴ 📗مسند الإمام الصادق، ج۱، ص۱۲۵ 📗بحار الأنوار،ج ۴۷، ص ۱۵۹ 📗دلایل الإمامهًْ، ص۲۹۴ @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان