داستان کوتاه کشاورزی يک مزرعه بزرگ گندم داشت زمين حاصلخيزی که گندم آن زبانزد خاص و عام بود. هنگام برداشت محصول بود شبی از شبها روباهی وارد گندم زار شد و بخش کوچکی از مزرعه را لگدمال کرد و به پيرمرد کمی ضرر زد. پيرمردکينه روباه را به دل گرفت بعد از چند روز روباه را به دام انداخت و تصميم گرفت از حيوان انتقام بگيرد. مقداری پوشال را به روغن آغشته کرده به دم روباه بست و آتش زد. روباه شعله ور در مزرعه به اين طرف و آن طرف ميدويد وکشاورز بخت برگشته هم به دنبالش در اين تعقيب و گريز گندم زار به خاکستر تبديل شد. وقتی کينه به دل گرفته و در پی انتقام هستيم بايد بدانيم آتش اين انتقام دامن خودمان را هم خواهد گرفت بهتر است. ببخشيم و بگذريم         ‍@tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان