◾️ روضه های یک دقیقه ای زن غسالخانه دست از شستن کشید، پرسید :«بزرگ این طفل کیست؟» زینب آمد جلو، زن غسالخانه سؤال کرد؟ بیماریِ این کودک خردسال چه بوده که تمام بدنش کبود است؟ زینب با چشمانی اشکبار و صدایی زخمی گفت : «نمک روی زخممان نپاش، در این راه طولانی هر زمان این طفل گفت بابا با سیلی و تازیانه جوابش دادند، این زخم ها اثر تازیانه های بین راه است» بازوی رقیه کبود بود، این کبودی را از مادربزرگش فاطمه به ارث برده بود... پی نوشت : یک رسم قدیمی در بازار طلا فروش هاست، روزِ سوّم محرم گوشواره نمی فروشند! ‌‌↶【به ما بپیوندید 】↷ https://eitaa.com/tahavaliasr @tahavaliasr