فرزند مرحوم حاج اقا شیخ عباس قمی این داستان را روایت میکند: پدرم فرمود: یک سال از قم برای امری به همدان مسافرت نمودم و در آنجا مهمان یکی از معتمدین بودم شبی صاحب منزل اظهار داشت امشب در منزل شخصی از آشنایان برای شام مهمان هستم و از من خواهش نمود که همراه او بروم و چون امتناع نمودم اصرار نمود که آمدن شما برای من و آبروی من خوب است و با این لحن مرا در محذور قرار داد به هر حال آن شب را من به مهمانی رفتم و شام خوردم فردا صبح (بر خلاف همیشه که به راحتی برای نماز شب بر میخواستم ) موقعی که از خواب بیدار شدم که چیزی به طلوع آفتاب نمانده بود با عجله وضو گرفتم و نماز صبح را خواندم. پس از نماز به فکر فرو رفتم که چه شده که از خلوت شب محروم مانده ام هر چه اندیشیدم چیزی را به جز شام شب گذشته عامل آن نیافتم صاحب منزل که آمد پرسیدم کسی که دیشب در منزلش غذا خوردیم چه شغلی دارد. گفت:او مسئول بانک بعد ازظهر است و پس از آن توضیح داد که صبح بانکها پول ربا میدهند و بعد از ظهر ها این آقا.(قضیه مربوط به زمان طاغوت است) من ناراحت شدم و از وی گلایه نمودم که چرا مرا به این سفره دعوت نمودی ولی به هر حال گذشته بود. 👈نکته قابل توجه اینکه پدرم فرمود: من تا مدت ۴۰ شب هر چه کردم بر نماز شب توفیق نیافتم!! . ‌‌↶【به ما بپیوندید 】↷ https://eitaa.com/tahavaliasr @tahavaliasr