تصور کنیم مثلا 🔻به فرض محال! به فرضِ کمی تا قسمتی محال، اگر زن و شوهری تنهای تنها در جزیره‌ی دورافتاده‌‌ای، به دور از مردم، و حتی بدون سروصدای تکنولوژی و رسانه زندگی می‌کردند، زندگی‌شان چگونه بود؟ البته که این، زندگی مطلوبی نیست، چرا که انسان اجتماعی است و در تنهایی توان زندگی ندارد. ولی جدای از دردسرهای تنهایی، لابد این زن و شوهر در آن تنهاییِ مطلق به هم دل بسته‌تر می‌شدند. لابد چندان دعوایی بینشان رخ نمی‌داد و هیچ وقت با هم قهر نمی‌کردند. قهر کنند که چه بشود؟ که با کی درد دل کنند آن وقت؟ که با کی رابطه‌ی جدید برقرار کنند؟ لابد هیچ وقت به فکر طلاق نمی‌افتند. ناگفته پیدا است، هر کدام‌شان هر اخلاق گندی که داشته باشد، هر چه باشد همه‌ی دنیا و کس و کار آن یکی است. تازه چه دعوایی قرار است رخ دهد مگر؟ چشم و هم‌چشمی که نیست، کرم و فضولی و حسادتی که به کار نیست، رقیبی برای هم‌دیگر که ندارند، زمینه‌ی کوچک‌ترین خیانتی هم که در کار نیست. پس چه دعوایی چه کشکی؟! چنین شرایطی وجود ندارد و قرار نیست داشته باشد. ولی شاید خدا می‌خواست با قانون حجاب و عفاف، برای هر خانواده‌ای یک جزیره‌ی کوچکِ امنی بسازد که پیرامونش را دریای مهربانیِ حجاب و عفافِ مردمِ شهر فرا گرفته است. بدون شک، طرح و نقشه‌ی خدا این بود که زندگی‌ها گرم‌تر و شیرین‌تر از امروز باشد. و من فکر می‌کنم خدا بخشی از بار این گرما و شیرینی را بر حجاب و عفاف انداخته است. ✅نتیجه اخلاقی : هر چه قدر عفت و حیا بیشتر زندگی ها گرم‌تر و هر چه حیا و عفت داشتن کمتر زندگی ها سردتر و مشکلات زناشویی بیشتر ✅@tahlilesiasy