آیت الله بهاءالدینی نقل کردهاند :
مرحوم علامه امینی موقعی به کتابی جهت نوشتن الغدیر نیاز پیدا کرده و به محضر امیرمؤمنان (علیهالسلام) متوسل میشوند، ولی مدتی میگذرد خبری نمیشود.
در آن حین روزی در حرم بودهاند. یک عرب بیابانی میآید، رو به ضریح کرده و با جسارت میگوید: یا علی! اگر مردی کار مرا انجام بده؛ و هفته بعد موقعی که علامه در حرم بوده، در همان نقطه برمیگردد و میگوید: یا علی! مردی، کارم انجام شد. علامه ناراحت میشوند که چهطور حاجت ایشان روا نمیشود.
شب در عالم رؤیا حضرت را زیارت کرده، به ایشان میگویند: آخر آنها بدوی هستند و طبق طفولیتشان با ایشان برخورد میکنیم، نباید آنها را معطل کرد؛ اما شما که با ما آشنایی دارید، معطل هم بشوید از ارادت شما کاسته نمیشود. صبح فردا، پیر زنی کتابی را در دستمالی بسته محضر علامه میآورد، علامه مشاهده میکند که همان کتابی است که از حضرت خواسته بودند.
📚سیری در آفاق (زندگینامه آیتالله بهاءالدینی)، ص245.