که بود، هم بود. می گفت: من شرمنده ام که با سر وارد محشر شوم و (ع) بی سر. وصیت کرده بود مرا در قبری که در کتابخانه مسجد المهدی آماده کرده ام، دفن کنید. وقتی قبر را دیدند، فهمیدند که کوچکتر از پیکر ایشان است. وقتی چنازه شهید آمد، دیدند سر ندارد. او برای قبر کنده بود. قبر و پیکر چه به هم می آمدند. ع ع ، حسین کاجی، انتشارات حماسه یاران، چاپ دوم 1395، ص 55 . (به نقل از سروهای سرخ، غلام علی رجائی، ص 160 و 161).