پیاده روی اربعین تو مسیر کربلا یه جا نشسته بودم استراحت، تا خانومم بچه ها رو ببره دستشویی با کوله پشتی بزرگ (بالاخره وسایل 6 نفر آدم...😁) و دمپایی به پا. یه آقای میانسال طبع صفرا قد کشیده موهای جوگندمی، کوله حرفه‌ای و کفش کتونی گرون قیمت، خلاصه خیلی مجهز بود. از دستمالی که به زانو بسته بود فهمیدم زانو درد داره. موقع نشستن، طوری نشست که هر کسی میتونست بفهمه زانو دردش شدیده و یه جورایی امونشو بریده. یه نیمکت آهنی بود که من روش نشسته بودم ازونا که قدیما تو پارکها میذاشتن. تکیه هم نداشت. آقاهه دقیق اومد نشست کنار من. یک نگاهش کردم.🧐 سلام و علیک و... زانو.... نذاشت حرفم تموم بشه با دست به پاهاش اشاره کرد و گفت از دیروز اینجوری شدم. اصلا به زحمت راه میرم. منم تو این فکر بودم که راهکار بدم یا نه؟! چون بهش نمیخورد طب سنتی یا اسلامی رو بشناسه چه برسه قبول داشته باشه و ازون مهمتر از من روحانی معمم راهکار بپذیره.😐🤔 ولی دلم نیومد نگم. دو حالت بیشتر نداشت یا اجرا می‌کرد و زانوش باذن خدا کمتر از 5دقیقه بعد بهتر میشد، یا چپ چپ نگاه می‌کرد و اجرا نمی‌کرد که بازم من چیزی از دست نداده بودم. در ضمن اگه قرار بود اجرا کنه باید همونجا و با حضور خودم اجرا می‌کرد تا هم دقیق اجرا کنه و هم کامل اجرا کنه. آخه خیلی‌ها هستن راهکار می‌گیرن بعد میرن اجرا نمی‌کنن یا ناقص اجرا می‌کنن، نتیجه‌ش میشه نتیجه نگرفتن و بعدشم شاکیییی که طب سنتی اسلامی هم فایده نداشته و این‌حرفا😏 با یه احتیاط خاصی گفتم‌: یه کاری بگم انجام می‌دید؟ زانوتون بهتر میشه انشاءالله. چشماش گرد شد😳 زل زد تو چشمام و گفت دکتری؟! لبخندی زدم و گفتم دکتر؟! نه آخوندم! بعد با هم خندیدیم. 😂😄 دو دقیقه گذشت ولی هیچی نگفت. منم 😐 بعد از حدود دو دقیقه احساس کردم میخواد بلند شه و راه را ادامه بده. باید سریع تصمیم می‌گرفتم. قرار نبود زانو دردشونو ریشه کن کنم! ولی لازم بود یه چیزی بگم که همون لحظه احساس خوبی بهش دست بده و راضی باشه. خلاصه دلمو زدم به دریا. گفتم: یک حرکت بهتون میگم همین الآن انجام بدید، زانوتون بهتر میشه، البته ان شاءالله با کج کردن لب و تکون دادن سر و البته با یه نگاهی که یعنی عمرا اگه بهتر بشه!! فهموند که حالا بگووو خیلی جدی گفتم: بایستید. پاها رو اینجوری بذارید. خودم انجام دادم که عین خودم تکرار کنه. پنچه اینجوری نزدیک به هم پاشنه اینجوری دور از هم به حالت هشتی ۸ کلا با تعجب داشت نظاره می‌کرد😳 و البته با یه حالت تردید. منم محکم ادامه دادم. وقتی دید من جدی هستم وسایلشو زمین گذاشت، زمین که نه؛ روی نیمکت. با احتیاط هم گذاشت که نکنه بیفته و خاکی بشه. بنده خدا حق هم داشت. آخه اگه میفتاد کلا خاک خالی میشد و به این سادگی قابل تکوندن و این چیزا نبود. شروع کرد با من همراهی کرد. ادامه دادم‌‌‌: حالا اینطوری خم بشید طوری که پشت پا کشیده بشه. سه تا یک دقیقه انجام داد. خواستم بپرسم زانو در چه وضعه؟؟ که شروع کرد پا رو به عقب و جلو حرکت دادن با حرکت دادن. منم ترجیح دادم سوال نپرسم😌 تکون دادن زانو و عقب جلو کردن پا رو کمی محکم تر و با شتاب بیشتری تکرار کرد. چند بار اینکارو انجام داد. کم کم چهره‌ش باز شد انگار توی قرعه کشی بانک برنده شده باشه ها. اروم اروم گل از گلش شکفت و گفت: ول کرد ول کرد. دردش کم شد. گفتم خدارو شکر.😊☺️ و ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی... ایشالا (انشاالله) هیچ کس نداشته باشه. 🌺🌺🌺🌺