👍👍👍👍👍👍👍 شخصی براي یکی از فرزندان او تعریف می کند که: خانه ام را فروخته بودم و می خواستم پـولش را بـه بانـک بـسپارم کـه بانـک تعطیل شده بود. 💵💵 پول را به منزل بردم، شب هنگام پول به سرقت رفت. پیگیري هایم از طریق مراجعه به اداره آگاهی هم به جایی نرسید. متوسل به امـام زمان شدم، در شب چهلم در عالم رؤیا آدرس منزل جناب شیخ را به من دادند. صبح زود در خانـه شـیخ آمـدم و مـشکل خـود را گفـتم، شـیخ فرمـود: « من دعا نویس و فالگیر نیستم اشتباه به شما گفتهاند! » گفتم: به جدم شما را رها نمیکنم، شیخ مکثی کرد و مرا به داخل خانه بـرد، و بعـد فرمود: « برو ورامین، فلان منزل، در فلان روستا دو اتاق تو در تو هست، در اتاق دوم پول شـما دسـت نخـورده در دسـتمال ابریشمی قرمزي در کنار تنور است، پول را بردار و بیرون بیا، آنها تو را به نوشـیدن چـاي ☕️دعـوت میکننـد ولـی تـو شـتابان بازگرد. » من به همان آدرسی- که منزل خدمتکار خودم بود- مراجعه کردم، صاحب خانه تصور کرد همـراه مـأمور آگـاهی هـستم، بـه اتـاق دوم رفـتم، پـول را بـا همـان نـشانه هـایی کـه شـیخ داده بـود برداشـتم، صـاحب خانـه چـاي تعـارف کـرد، بـر سـر آن هـا فریـاد کـشیدم و بیـرون آمـدم. مجموع پولها یکصد تومان بود، نیمی از آن را خدمت شـیخ آوردم و بـا گریـه و زاري و سـپاس آن را در مقابـل او گذاشـتم ولـی ایـشان نپـذیرفت. بهتــرین لــذت مــن هنگــامی بــود کــه شــیخ بــا اصــرار مــن بیــست تومــان را پــذیرفت؛ امــا نــه بــراي خــود، بلکــه بــه مــن برگردانــد و فرمــود: ✨✨✨« چند خانواده بی بضاعت را معرفی میکنم که دخترهایشان جهاز میخواهند، نبایـد ایـن کـار را بـه کـسی واگـذار کنـی، خودت باید بروي و آن چه براي آنها ضروري است تهیه کنی و در منزلشان تحویل دهـی. » ✨✨✨و بـراي خـود حتـی یـک ریـال هـم برنداشت! 🍃 🌸🍃 @takhooda 🦋