🌺 امام کاظم (ع) و صفوان کاروانچی 🐪 صفوان از یاران امام صادق و امام کاظم، شترهای زیادی داشت که از کرایه دادن آنها، معیشت و زندگی خود را می‌گذراند و از همین جهت به او "جمال" می‌گفتند. 🌴 روزی خدمت مولایش حضرت امام کاظم(ع) رسید. 🌹 امام کاظم (ع): همه چیز تو خوب و نیکو است جز یک چیز! 🍃 صفوان: فدایت شوم آن چیست؟ 🌹 امام کاظم (ع): 🐪 اینکه شتران خود را به این مرد (یعنی هارون خلیفه وقت) کرایه می‌دهی. 🌾 صفوان: من از روی حرص و سیری و لهو چنین کاری نمی‌کنم. چون او به راه حج می‌رود، شتران خود را به او کرایه می‌دهم. خودم هم خدمت او را نمی‌کنم و همراهش نمی‌روم، بلکه غلام خود را همراه او می‌فرستم. 🌹 امام کاظم (ع): آیا از او کرایه طلب داری؟ 🍀 صفوان: آری. 🌹 امام کاظم (ع): آیا دوست داری او باقی باشد تا کرایه تو به تو برسد؟ 🌾صفوان: آری. 🌹 امام کاظم (ع): کسی که دوست داشته باشد بقای آنها (دشمنان خدا) را، از آنان خواهد بود و هر کس از آنان باشد، جایگاهش جهنم خواهد بود. 🐪 صفوان بعد از این گفتگو با امام کاظم(ع)، تمامی شتران خود را فروخت. 🐲 وقتی این خبر به هارون رسید، صفوان را خواست و به او گفت: به من گزارش داده‌اند که تو شترهای خود را فروخته‌ای، چرا این کار را کردی؟ 🍀 صفوان: چون پیر و ناتوان شده‌ام و غلامانم از عهده این کار برنمی‌آیند. 🐲 هارون: هرگز! می‌دانم که تو به اشاره موسی بن جعفر(ع) شتران خود را فروختی، اگر حق مصاحبت تو با من نبود، ترا می‌کشتم. 📚 صدوق، من لا یحضره الفقیه، ترجمه علی اکبر غفاری،