🔻 رفتار خارج از عرف سلمان فارسی در مدائن ✍ هنگامي كه سلمان فارسی را به حكومت مدائن فرستادند سوار بر الاغش شده تنها به راه افتاد. مردم مدائن قبلاً اطلاع پيدا كرده بودند كه حاكم جديد به نام سلمان فارسي به قصد مدائن حركت كرده، از تمام طبقات به استقبال آمدند. مدتي گذشت خبري نشد تا اينكه مردي را ديدند سوار بر الاغي به طرف شهر مي‌آيد 🔸 از او پرسیدند امير مدائن را دیده ای؟ پرسيد امير مدائن كيست؟ گفتند سلمان فارسي كه صحابه پيغمبر (ص) است. گفت امير را نمي‌شناسم ولي سلمان منم. همه با احترام پياده شده اسب‌ها را پيش آوردند. سلمان گفت براي من همين الاغ بهتر است. وارد شهر شد. خواستند او را به قصر حكومتي (دارالاماره) ببرند، قبول نکرد. گفت: من امير نيستم كه وارد دارالاماره شوم. دكاني را اجاره كرده همان جا نشست و بين مردم حكومت و قضاوت مي‌نمود. وسایل زندگیش، پوستي بود كه رويش مي‌نشست، آفتابه‌اي براي تطهير و عصايي كه هنگام راه رفتن بر آن تكيه مي‌كرد. 🔸اتفاقاً روزي سيلي عظيم وارد شهر شد تمام مردم هراسان شده با آه و فغان به واسطه از دست دادن مال و فرزند و جان خويش فريادها مي‌كردند. سلمان پوست را بر شانه گرفته آفتابه را به يكدست و با دست ديگر تكيه بر عصا نموده بدون هيچ بيم و اضطرابي راه نجات را پيش گرفت در آن حال مي‌گفت اين چنين پرهيزگاران و سبكباران، كساني كه به دنيا علاقه‌اي ندارند روز قيامت نجات مي‌يابند 📚منبع: پند تاريخ؛ موسي خسروي ‌ @talebieh_tabriz