چاپلوسی روزی مردی با گریه و زاری به دربار کریم خان آمد او را آرام کردن و علت را پرسیدند گفت من کور مادر زاد بودم که به زیارت ابوالوکیل رفتم و آنجا از فرط گریه بیهوش شدم و شب مردی نورانی به خواب من آمد و گفت من ابووکیل هستم و تو را شفا دادم مرد در خیال خود فکر کرد که کریم خان را فریفته و صله خوبی خواهد گرفت اما کریم خان دستور داد جلاد حاضر شود و گردن او را بزند دربایان به دست و پای او افتادن و کریم خان که شخصا مردی رقیق القلبی بود از خون او گذشت ولی دستور داد مرد را فلک کنند علت را پرسیدن کریم خان گفت پدر من تا زمانیکه زنده بود در گردنه بید سرخ خر دزدی میکرد شاه که شدم عده ای برای تملق مقبره ای برایش ساختن و اسمش را گذاشتن زیارتگاه ابوالوکیل حالا خر دزد چطور این را شفا داده اگر دربایان میذاشتن چشمهاشو در میاوردم تا دوباره بره شفا بگیره!😂😂😂 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌