آنجا، لبنان، فرعون همه کسانی را که ممکن است موسی باشند، جستجو و قربانی می‌کند... تک تک... با موشک نقطه‌زن. پیشتر هم فرعون‌های دیگر چنین می‌کردند؛ اینجا، در ایران، ۴۵ سال پیش. بهشتی و مطهری و رجایی و ده‌ها موسای دیگر را... اما رسولی که بنا بود باقی بماند، باقی ماند و به جای امام، ردای ولایت پوشید. همانطور که فرعون دیگری، همت و باکری و خرازی و متوسلیان و صدها موسای دیگر را از ما گرفت. و آن هنگام که همگان می‌گفتند سرداران خمینی همه قربانی شدند، قاسم سلیمانی به صحنه‌ی تاریخ بازگشت و سحر ساحران را باطل کرد. آن موسی که بنیان فرعون را از ریشه می‌کَند، بر تکه چوبی در رود تاریخ، رها شده و به سوی مقصدش روان است. خدا، می‌توانست موساهای دیگر را هم از چشم فرعون پنهان کند؛ می‌توانست تیغ‌ها را بشکند و موشک‌های نقطه‌زن را به نقطه‌ی دیگری فرو نشاند... اما، خدا هست و خدایی می‌کند. فرعون سرخوش از کشتن همه‌ی آنها که در کابوسش موسی بوده‌اند، به تخت شاهی باز گشته. موسی هم به نوبه‌ی خود، تاریخ را می‌شکافد و با عصای اژدها بیرون می‌جهد. ما چه کنیم؟ ما برادران و خواهران صدهای موسای قربان شده؟ خدا در این صحنه‌ی به‌هم پیچیده‌ی طاقت‌سوز از ما چه می‌خواهد؟ "صبر و شکر" که صحنه نهایی خروج از ظلمات به سوی نور را رقم می‌زنند. ولَقَد أَرسَلْنَا مُوسَىٰ بِآياتِنَا أَنْ أَخرِجْ قَومكَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ ذَكِّرهمْ بِأَيامِ اللَّهِ إنَّ فِي ذَلِكَ لَآياتٍ لِكلِّ صَبَّار شَكُور