✔️یکی از بستگان حاج حبیب تعریف می کرد:
▪️عید بود، حاج حبیب برای دیدن ما به منزل آمده بود. مادرم به حاج حبیب (که مدیرعامل شرکت جهاد نصر بود.) گفت:
حاج آقا ، علی (پسرم) لیسانس گرفته بیکاره، شما کاری براش سراغ نداری؟
▪️حاج حبیب : کار که هست چرا نباشه؛ همین فردا.
علی آقا ساک داری؟ از این ساکهای کوچک؟!
_بله حاج آقا
_: خب ؛ همین الآن یک دست لباس مندرس بذار توساک؛ فردا ساعت ۶ونیم میری سر فلکه (میدان امام) هرکی صدا زد کارگر میخوام سریع میپری سوار ماشین میشی و......
▪️مادرم که انتظار چنین پاسخی از حاج حبیب نداشت گفت: حاجی پسرم رفته لیسانس گرفته که بره کارگری؟!
▪️سردار مجد گفت: زن عمو ؛ وقتی جنگ تمام شد من رفتم دانشگاه ؛ دیدم نمیتونم مخارج دانشجویی و.... رو در تهران تأمین کنم رفتم یک وزارتخانه؛ گفتم همکار نمیخواین؟
گفتند چرا یه آبدارچی نیاز داریم.
بی درنگ گفتم از الآن آماده ام شروع بهکار کنم. بهعنوان آبدارچی بهصورت پاره وقت کار میکردم.
▪️یک روز که مدیر سازمان (وزیر) با سایر ارگانها جلسه داشت، طبق وظیفه چایی ریختم و رفتم داخل تا از همکاران و مهمانان پذیرایی کنم.
وارد که شدم مدیر (وزیر)میهمان تا چشمش به من افتاد صدا زد:
به به حاج حبیب.....و آغوش باز کرد و....
▪️مدیر ما خطاب به اون مدیر (یا وزیر) گفت: آقای مجد رو میشناسید؟!
_بله ایشون از فرماندهان ما در جنگ بودند.
سپس به من گفت شما و اینجا؟! چه مسئولیتی در وزارتخانه دارید....؟
گفتم: خادم شما و مردم ، آبدارچی سازمان هستم....
▪️سکوتی عجیب بر جلسه حاکم شد و مدیر ما با اظهار شرمندگی و...... عذرخواهی می کرد.
💥ولی حقیقت این بود که ما بعد جنگ:
▪️ از کسی طلب نداشتیم.
از انقلاب طلب و توقعی نداشتیم.
▪️ بدهکار انقلاب بودیم.
🌷یاد سردار حاج حبیبالله مجد. جانشین عملیاتی قرارگاه مهندسی حمزه سیدالشهدا گرامی باد.🌷بله عزیزان اگر با پارتی خودتان فرزندانتان را سر کار بردید یقینا حق الناس کردید و آن دنیا بدهکارید...هیچ توجیح هم ندارد