شوهرم که مٌرد ماه ها به عشق بچه ای که ازش بدنیا میاوردم زندگی کردم .. روزها منتظر تولدش بودم بلاخره وقت زایمانم شد برف تا نیمه های دیوار بالا اومده بود.. مادر شوهرم گفت: خودم بالای سرت میمونم زایمان سختی داشتم.با صدای گریه نوزادم از هوش رفتم.چند ساعت بعد وقتی بهوش اومدم مادر شوهرم با ناراحتی گفت: قسمت نبود بچت یتیم بمونه اونم رفت پیش پدر مرحومش .سالها بعد توی مجلسی جاری مو دیدم کنارش دختری نشسته بود که انگار سیبی باشه که با من نصف کرده بودن و...ادامه👇👇https://eitaa.com/joinchat/3161588085Ce231875584