وقایع اتفاقیه
🔸سراسیمه چشمهاش رو باز کرد توی همون حالت خواب و بیداری بچه هاش رو بلند صدا زد :
«بچه ها بیایید اینجا کارتون دارم»
بچه ها که فکر کردند به خاطر سر و صدای بازی اونها ، باباشون از خواب پریده ، سربزیر و آروم جلو باباشون به خط شدند .
بابا با چشمهای نیمه باز و لحن خواب آلود گفت :
برید بشینید فکر کنید چطور میشه از مردم بخاطر شرکت در انتخابات تشکر کرد!
اینو گفت و سرش رو گذاشت روی بالش و خر و پف اش رفت هوا!
بچه ها هاج و واج همدیگه رو نگاه میکردند !
دختر کوچولو که هنوز مدرسه هم نمیره رو کرد به خواهر بزرگش و با تعجب گفت یعنی باید الان چکار کنیم ؟!
خواهر بزرگه که متوجه شده بود باباش خواب دیده و اینقدر فکرش به این موضوع مشغول بوده که وسط خواب این حرفها رو گفته ، با لبخند به خواهرش گفت بیا بریم توی اتاق تا بقیه بازیمون رو بکنیم بعدش برات توضیح میدم که بابا چی میخواد!
مادر هم گوشه اتاق نشسته بود و ریز ریز میخندید