سر کلاسی بودم دیدم همه بچه ها مغموم و اندوهگین نشستند بهشون گفتم چی شده؟ چرا اینقدر ناراحتید ؟ سرهاشون به زیر بود و هیچ نگفتند ! گفتم میخواید براتون از یک غم بزرگ بگم که همه ی غم ها از دلتون بره ؟! به محض اینکه این حرف رو زدم دیدم چهره هاشون شاداب شد ! یکی شون گفت آقا چی میخواید بگید که همین که نیت اش رو کردید همه غمها از دل ما رفت و خوشحال شدیم؟! گفتم میخواستم از غم همسر شهید بابایی براتون بگم ! صدای زنگ تلفن همراه در اومد وقت نماز بود از خواب بیدار شدم الله اکبر ✅پ ن۱: حکمت این خواب رو نمیدونم، ولی اینو میدونم تا حالا هیچوقت به عباس بابایی و همسرش فکر هم نکرده بودم! ✅پ ن۲: بخشی از کتاب صوتی نیمه پنهان ماه که به زبان همسر شهید بابایی است رو سرچ کردم و براتون میذارم 👇 http://player.iranseda.ir/book-player/?g=99474&w=43&VALID=TRUE