🌿عوامل حركت‏ دوستى از من پرسيد تو از چه كسانى تأثير پذيرفته‏اى و با چه عواملى حركت كرده‏اى؟ گفتم: من از بيرون انتظارى نداشتم و تنهايى‏ را يافته بودم و ضرورت حادثه‏ را ديده بودم و از عشق‏ و علاقه‏اى هم سرشارم كرده بودند و همين سه عامل براى حركت پاهاى فلج كافى هستند تا چه رسد به استعدادهاى آماده و آنگاه مثالى آوردم كه: دختر يكى از بزرگان قوم فلج شده بود و او را تا خارج هم برده بودند و مأيوس برگشته بودند. تابستان‏ها او را در كنار باغ ييلاقى مى‏گذاشتند و تنها با يك دختر بچه‏ى ملوس كه انيس و خدمت كار و دوست او بود، همراهش مى‏كردند. اين دو، روزها در ميان اين باغ كه يك آسياب آبى هم در كنارش بود، زندگى مى‏كردند. دخترك در امتداد نهر آب تا آسياب دنبال گل‏ها و پروانه‏ها بود و ريگ‏هايى براى بازى جمع مى‏كرد. يك روز در كنار نهر، پايش ليز خورد و داخل نهر افتاد و با دست و پا زدنش به آسياب نزديك‏تر شد و آرام مى‏آمد ... تا در ميان تنوره ... تا كنار پروانه‏هاى آسياب و آخر سر مى‏آمد تا باغ‏هاى ده آن هم با خونى كه به آب‏ها داده بود و استخوان‏هايى كه به آسياب بخشيده بود. دختر افليج كه شاهد مرگ دوست و خدمت‏كار ملوسش بود و تنها داغ ديده‏ بود و ضرورت حادثه‏ها را يافته بود، به هيجان آمد و به خود فشار آورد و به پاخاست. دخترك را از آب گرفت و به ده آورد و هنگامى كه متوجهش كردند كه تو چه طور راه افتادى، از شوق غش كرد و افتاد. به دوستم گفتم: اگر او به انتظار كسى بود، فشار به گلوش مى‏آمد و فريادگر مى‏شد. و اگر عشقى در او نبود و ضرورت حادثه را نمى‏ديد، بى‏تفاوت مى‏ماند، اما با جمع اين هر سه عامل به حركت رسيد.