روایت آیت‌الله‌ از ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ 🔹 دو سه شب قبل از پانزده خرداد ۱۳۴۲، شب عاشورا از طرف آقای گلپایگانی به منزل حاج آقای ما آمدند و گفتند که آقای می‌خواهد در روز عاشورا سخنرانی کند و اطلاع داریم که حکومت تصمیم دارد ایشان را دستگیر کند و این کار جدّی است و آقای خمینی حرف ما را قبول نمی‌کند و از حاج آقای والد خواسته بودند چون با آقای خمینی رفیق است، آقای خمینی را از این کار منصرف کند. شب نیمه شب هم بعضی از زنجانی‌ها، حاج آقا را بیدار کردند که شما آقای خمینی را از این کار منصرف کنید. 🔸 عصر روز عاشورا مرحوم والد من را فرستادند که به منزل آقای خمینی بروم و از طرف ایشان بخواهم سخنرانی نکند. 🔹 منزل آقای خمینی خیلی شلوغ بود، چون می‌خواستند برای سخنرانی بیایند. موفق نشدم آقای خمینی را ببینم. آقا شهاب اشراقی داماد ایشان را دیدم و مطلب را به او گفتم. آقا شهاب رفت و به آقای خمینی اطلاع داد ولی آقای خمینی گفته بود که این‌ها تهدید و ارعاب است و اعتنا نکرده بود. بعد هم آقای خمینی به فیضیّه آمد و سخنرانی کرد. ولی ایشان را دستگیر نکردند. 🔸 آقا شهاب مرا دید و گفت: دیدی تهدید و ارعاب بود و خطری نبود؟! البته طبیعی هم بود که حکومت در روز عاشورا اقدام به دستگیری نکند، چون مردم عزادار بودند و غائله بیشتر می‌شد ولی بعد از دو روز ایشان را دستگیر کردند. 📚 جرعه‌ای از دریا ؛ ج ۳ ص ۶۶۰ @tarbiatemanavi