✨هرگز دست از تلاش برندار✨ یکی بود و یکی نبود. کنار یه برکه ی قشنگ و خوش آب و هوا، اردک مهربونی به همراه بچه ش زندگی می کرد. مامان اردکه از صبح تا شب تو برکه می رفت و برای بچه ی کوچولوی بامزه ش ماهی می گرفت و اونا رو با عشق و علاقه به خونه می آورد. اردک کوچولو هم ماهی ها رو با اشتها می خورد و کواک کواک کنان از مامانش تشکر می کرد : «مامان جون ازت ممنونم که واسه م ماهی های خوشمزه می گیری و میاری تا من بخورم و زود بزرگ بشم. کواک!» مامان اردکه بهش می گفت : «خواهش می کنم عزیزدلم، اما دیگه وقتش رسیده که خودت ماهی گرفتن رو یاد بگیری تا بتونی دیگه روی پای خودت وایستی و به کسی محتاج نباشی.» فردا شب مامان اردکه به همراه بچه ش به برکه رفت. جوجه اردک یه گوشه ایستاد و به مامانش نگاه کرد . اون دید که چه طور با دقت آب رو نگاه می کرد و وقتی ماهی ای می دید گردنش رو سریع می برد تو آب و ماهی رو با نوکش می گرفت. جوجه اردک به مامانش گفت : «کواک! مامان! تو خیلی خوب ماهی میگیری. کواک!» بعد از این که جوجه اردک درست و حسابی ماهی گرفتن رو از مامانش یاد گرفت، نوبت خودش شد که دل به آب بزنه و اولین ماهی زندگیشو شکار کنه. جوجه اردک با خوشحالی تو آب این ور و اون ور می رفت و به دنبال ماهی می گشت. اولین برقی که رو سطح آب دید رو نشونه گرفت و سعی کرد اونو با منقارش بگیره. غافل از این که اون فقط نور ماه بوده که رو آب افتاده و وقتی گردنش رو بیرون آورد هیچ ماهی ای تو نوکش نبود. جوجه اردک ناراحت شد. اما مامانش که یه گوشه ایستاده بود بهش گفت : «اشکالی نداره، بیشتر دقت کن و این بار یه ماهی واقعی بگیر.» جوجه اردک برای بار دوم هم فکر کرد برقی که تو آب می بینه یه ماهیه اما اون نور ماه آسمون بود. قورباغه ها به جوجه اردک که هی اشتباه می کرد خندیدن و مسخره ش کردن و گفتن : «تو که همه ش نور ماه رو با ماهی اشتباه می گیری. ها ها ها!» جوجه اردک با ناراحتی به مامانش نگاه کرد. مامانش اخمی کرد و گفت : «ناراحتی نداره. من هم وقتی همسن تو بودم به سختی میتونستم ماهی بگیرم. اما کم کم یاد گرفتم. حالا تو یه بار دیگه هم تلاش کن.» اون شب جوجه اردک نتونست ماهی بگیره و با قلبی پر از غصه خوابید. فردای اون روز هر چه قدر مامانش بهش گفت بیا بریم دوباره ماهی بگیریم جوجه اردک قبول نکرد. اون می ترسید که بازم اشتباه کنه و قورباغه ها مسخره ش کنن. مامانش بهش گفت : «این مهم نیست که کسی مسخره ت کنه. مهم اینه که تو داری مهم ترین مهارت زندگیت رو یاد میگیری. تو قرار نیست همیشه با من زندگی کنی و من هم نمی تونم همیشه برای تو ماهی بگیرم. پس هر چه زودتر بیا تو برکه تا با هم ماهی بگیریم.» جوجه اردک کنار برکه نشست و با ناراحتی به همه ی حیوونهایی نگاه کرد که مشغول زندگی بودن. به قورباغه نگاه کرد که سعی می کرد با زبون درازش حشره ای بگیره و بخوره. قورباغه سه بار زبونش رو در آورد اما هر بار حشره از دستش فرار می کرد و قورباغه نمی تونست شکارش کنه. جوجه اردک با دیدن این صحنه گفت : «اوه حتی قورباغه هایی که منو مسخره می کردن هم اشتباه می کنن. کواک! پس شاید اشکالی نداشته باشه اگه منم چند بار اشتباه کنم.» مامان اردکه از تو برکه جوجه رو صدا زد. جوجه اردک با خوشحالی و کواک کواک کنان به سمت مامانش رفت و گفت : «مامان من دیدم که قورباغه هم تو گرفتن حشره چند بار اشتباه کرد.» مامانش گفت : «آفرین عزیزم! مهم اینه تا وقتی که به هدفت نرسیدی دست از تلاش کردن برنداری. همه اشتباه می کنن اما کسی برنده است که از اشتباهش درس بگیره.» جوجه اردک گفت : «من هم از اشتباهم یاد گرفتم که اگه شب ها خواستم ماهی بگیرم دقت کنم چون شاید نور ماه تو آب بیافته و من اونا رو با ماهی واقعی اشتباه بگیرم.» اون روز جوجه اردک و مامانش با هم دیگه چند تا ماهی گرفتن و شاد و خوشحال با شکمی پر از غذا به لونه شون برگشتن. کواک! کواک! 🍃🌸 کانال تربیت کودک و نوجوان، کارتون، قصه، بازی و... 👇 https://eitaa.com/joinchat/1351418181Ccef8ee88a9