.
😮 داستان تلخ حمید...
من حمید هستم و در حال حاضر 26 سالمه.
در خانواده اى شلوغ و پرجمعيت به دنيا
آمدم و چهارمين فرزند خانواده هستم .
چند سال قبل پدرم از روستاى زادگاهش
به تهران مهاجرت كرد.
پدرم علیرغم فروش همه
زمين هاى كشاورزى و باغ هاى ميوه ش
فقط تونست يك خونه محقر و قديمى
تو يكى از نواحى جنوب غربى تهران بخره.
چون هیچ پول دیگه ای نداشت و هنری
هم غیر از کشاورزی نداشت، چاره اى
نداشت جز اونكه با دست فروشى و
دوره گردى ، مخارج سنگين خانواده
پرجمعيتش را تاءمين كنه.
پدرم هر روز صبح خيلى زود از خونه خارج
مى شد و اواخر شب خسته و كوفته
برمى گشت .
مادرم هم تو خونه هاى مردم كار مى كرد
تا درآمد مختصرى رو كه از اين طريق به
دست مى آورد، خرج اعضاى خانواده كنه.
به طور كلى مى تونم بگويم اوضاع
مشقت بارى داشتيم و مجبور بوديم
با سختى و دشوارى فراوان زندگى كنيم.
.