کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸🌱 🌸🌱🌸 🌱🌸 🌸 #یادت_باشد قسمت 52 صد شعر خوانده ایم که قافیه اش نام توست ماه رمضان حال و ه
🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸🌱 🌸🌱🌸 🌱🌸 🌸 قسمت 53 شانزدهم شهریور روز عروسی آقا سعید بود خیلی خوش گذشت ولی از رفتار حمید مشخص بود زیاد سرحال نیست ته چشمهایش نگرانی داد می زد به خاطر ازدواج برادر دوقلویش یک جور خاصی شده بود بعد از مراسم جلوی در تالار منتظرش بودم اما حميد آنقدر در حال و هوای خودش غرق بود که حواسش پرت شد و من را بعد مراسم در حیاط تالار جا گذاشت چند قدم که رفته بود تازه یادش افتاد من هم هستم. کمی ناراحت شدم به خنده چند تا تیکه انداختم و حسابی از خجالتش درآمدم: ما شاءالله حمید آقا!به‌به! ببین ما با کی داریم می ریم سیزده به در ! با کی داریم می ریم پیک نیک! روی دیوار کی داریم یادگاری می نویسیم! کی آخه زنش رو جا می ذاره حمید؟ این طور جاها دوست داشتم آب روغنش را زیاد کنم تا بیشتر تحویلم بگیرد. به خاطر همین فراموش کردن با شرمندگی کلی معذرت خواهی کرد به حمید حق می دادم بالاخره بعد از این همه سال دو برادری که با هم بزرگ شده بودند داشتند سراغ زندگی خودشان می رفتند و این خیلی سخت بود خندیدم و گفتم: بله حق دارین حمید آقا منم خواهر دوقلوم ازدواج می کرد ممکن بود همچین کاری کنم ،شما که جای خود داری. بعد از عروسی آقا سعید هر جا که می رفتیم همه از عروسی ما می پرسیدند وقت زیادی نداشتیم مهم ترین کارمان اجاره کردن یک خانه مناسب بود حمید نظرش این بود که یک خانه بزرگ اجاره کنیم ،دوست داشت بهترین ها را برای من فراهم کند اولین خانه ای که رفتیم حدود ۱۲۰ متر بود خیلی بزرگ و دلباز با نورگیر عالی قیمتی که بنگاه گفته بود با پس انداز حمید جور بود. تقریبا هر دوتایی خانه را پسندیده بودیم، خوشحال از انتخاب خانه مشترکمان از در بیرون آمدیم، هنوز سوار موتور نشده بودیم که یکی از رفقای حمید تماس گرفت، صحبتشان که تمام شد متوجه شدم حمید به فکر فرو رفته است وقتی پرس و جو کردم گفت: خانم میخوام یه چیزی بگم چون باید تو هم در جریان باشی اگر راضی بودی اون وقت انجام بدیم. یکی از رفیقام الان زنگ زد مثل اینکه برای رهن خونه به مشکل خورده پول لازم داشت اگر تو راضی باشی ما نصف پس اندازمون رو به دوستم قرض بدیم، با نصف بقیش یه خونه کوچک تر رهن کنیم تا بعداً که پول دستمون رسید یه خونه بزرگ تر اجاره کنیم. ادامه دارد...