🍂
🔻 روایت لحظه به لحظه
#عملیات_بدر
✦ ✦ ✦
امشب آخرین شب جمعه ای را تجربه کردیم که بین برخی از بهترین ها نماز خواندیم و دعای کمیل قرائت کردیم و اشک ریختیم.
وه! که چقدر نوشتن از آن شب راحت است و چقدر از آن حالات دور. به قول معروف "شنیدن کی بود مانند دیدن "
"ظَلَمْتُ نَفْسِي
وَ تَجَرَّأْتُ بِجَهْلِي
وَ سَكَنْتُ إِلَى قَدِيمِ ذِكْرِكَ لِي
وَ مَنِّكَ عَلَيَ "
... تاریکی چادر نمازخانه در آن شب چقدر زیبا بود و چقدر دلچسب. گاهی سر بلند می کردیم و زیر چشمی به چهرهای خیره می شدیم.....
گونه ها غرق اشک بود و ناله ها بی ریا در فضا می پیچید.
مداح به زیبایی می خواند و شور بچهها اجازه تمام شدن مجلس را به او نمیداد.
چقدر حرف ناگفته باقی مانده بود و چقدر حساب تسویه نشده روی دست مانده بود....
امروز، روز پرکاری بر بچهها گذشته بود. کلاس های " ش، م، ر "، آموزش کمک های اولیه، قطب نما و....
و حالا بعد از یک روز پر کار، چقدر نشستن در صفوفی که فرماندهان دوش تا دوش، یکرنگ نشسته اند.... شهدای عملیات آینده نشسته اند، مجروحین و مفقودین نشسته اند، لذت بخش و معنوی است و خدایی!
از چادر نمازخانه خارج شدیم. هوا کاملا تاریک شده بود و نور ماه به زیبایی بر محوطه گردان و چادرهای پراکنده در دشت، می تابید. ناخودآگاه ذهنم به چند روز آینده رفت، و برگشت از عملیات و جای خالی خیلی ها که دیگر بین ما نخواهند بود و دیدارشان به قیامت خواهد رفت. همان هایی که سبقت گرفتند و شهادت را عاشقانه در همان شب خواستند و به آن رسیدند.
🌹
@tarigh3