دلی که بستهٔ زنجیرِ زلفِ یاری نیست
به پیش اهل نظر، هیچش اعتباری نیست
سری که نیست در او کارگاه سودائی
به کارخانهٔ عیشش سری و کاری نیست
ز عقل برشکن و ذوق بیخودی دریاب
که پیش زنده دلان ، عقل در شماری نیست
ملامتِ منِ مسکین مکن ، که در ره عشق
به دست عاشق بیچاره، اختیاری نیست
دگر مگوی که هر بحر را کناری هست
از آن که به جز غم عشق را کناری نیست
ز شوق زلف بتان بیقرار و سرگردان
منم که مثل من آشفته روزگاری نیست
اگر ز مستی و رندی عبید را عاریست
مرا از این دو صفت هیچ عیب و عاری نیست
☀عبید زاکانی
#شعر_ناب
〰️〰️〰️〰️〰️〰️
@tarino