کتاب رمان سلام بر ابراهیم
#پارت۱۵۵
ذكر شهدا را هيچ وقت فراموش نميكرد. چند بيت شعر آماده كرده بود كه
اســم شهدایی چون اصغر وصالي و علي قرباني را ميآورد و در بيشتر
مجالس ميخواند.
٭٭٭
شب تاسوعا بود. در مسجد، عزاداري باشكوهي برگزار شد. ابراهيم در ابتدا
خيلي خوب ســينه ميزد. اما بعد، ديگــر او را نديدم! در تاريكي مجلس، در
گوشهاي ايستاده و آرام سينه ميزد.
سينه زني بچهها خيلي طولانی شــد. ساعت دوازده شب بود كه مجلس به
پايان رسيد.
موقع شــام همه دور ابراهيم حلقه زدند. گفتم: عجب عزاداري باحالي بود،
بچهها خيلي خوب سينه زدند.
ابراهيم نگاه معني داري به من و بچهها كرد و گفت: عشقتان را براي خودتان
نگه داريد!
وقتي چهرههاي متعجب ما را ديد ادامه داد: اين مردم آمدهاند تا در مجلس
قمربنيهاشمخودشان را براي يكسال بيمه كنند.
وقتي عزاداري شــما طولانی ميشــود، اينها خسته ميشــوند. شما بعد از
مقداري عزاداري شام مردم را بدهيد.
بعد هرچقدر ميخواهيد ســينه بزنيد و عشــقبازي كنيد، نگذاريد مردم در
مجلس اهلبيت احساس خستگي كنند.
⋆C᭄زندگے بــا خدا زیــباستC᭄⋆
☜ تَࢪڪِگُناہ
🌻⃟•°➩‹
@TARKGONAH1