منم تینا دختری که پدرم برام پدری نکرد و بعد کلی بدبختی و دردسر و باج گرفتن راضی شد منو نیما ازدواج کنیم...😔
لباس حنابندونمو پوشیدم و زن های روستا دورم حلقه زده بودن و شادی میکردن میخواستن حنا به دستم ببندن که با صدای #جیغی که از توی اتاق میومدوحشت زده برگشتم که دست گل از دستم سُر خورد و افتاد...😭خواهرم و شوهرم غرق در خون کنار هم افتاده بودن، چند قدمی به سمتشون برداشتم که ناتوان با زانو فرود اومدم اما با دیدن نامه ای کنارشون...
👇😱🔥
https://eitaa.com/joinchat/1941308184C18baec0390🔥با دیدن اون نامه حقیقت زندگیم آشکارشد و دنیا رو برام تیرِ و تار کرد😔