شوهرم چند سالی بود فوت کرده بود. برادر شوهرم یه پسر شیش ساله داشت که هر موقع میومدن خونه ما شب خونمون با پسرم سهیل میخوابید و خونه خودشون نمیرفت.چند سالی که گذشت یه شب برادرشوهرم که مثل همیشه اومده بودن خونه ما شب نشینی،موقع رفتن عماد(پسر برادر شوهرم)گفت مامان امشب من خونه زن عمو پیش سهیل میخوابم،مامانشم گفت هر جور راحتی،موقع خواب عماد رفت توو اتاق خواب پیش سهیل و منم توو اتاق خواب کناری خوابیدم،که ساعت دو نصف شب یه مرتبه دیدم دستگیره در داره تکون میخوره و...😳😱👇🔥
http://eitaa.com/joinchat/1944649754C4486e88833❌بیا داستان زندگیمو بخون تا به هر کسی اعتماد نکنی حتی یه پسر بچه🔥❌