#سرگذشتواقعیسایهتازه عروسی کرده بودم و به آپارتمان خودمون اسباب کشی کرده بودیم..
یه روز زنگ در واحدمون زده شد..ولی کسی بدون هماهنگی نمیومد خونمون...از چشمی در مرد همسایه رو دیدم...با تعجب در رو باز کردم..
گفتم بفرمایید..با من من گفت:مهمون داریم نونمون تموم شده میشه چندتا دونه نون بهم بدین...
گفتم یه لحظه وایسین الان میارم..در رو محکم نبستم...
توی آشپزخونه بودم که صدای بسته شدن و قفل در رو شنیدم وقتی برگشتم که.... 👇🚷😳😭
https://eitaa.com/joinchat/233963728Ca5e5a1e1e1اتفاقی که افتاد روزگارم رو سیاه کرد...😭😔❌