سر یه حسادت ساده بچهی خودم رو با بچهی هووم عوض کردم😰😞
زن موقت شوهرم بودم و قرار بود فقط براش یه پسر بیارم اما هووم هم حامله بود و همزمان با من توی یه شب زایمان کرد.
از صدای جیغی که توی خونه پیچید فهمیدم عمر هووم به دنیا نیست و از امروز خودم همه کاره میشم اما مادرشوهرم میگفت باید برم تا آبروی پسرش نره و خانوادهی هووم نفهمن دامادشون زن صیغهای داشته!
حاضر نبودم بدون بچم از اون خونه برم و برای همین به اتاق بچهها رفتم و با دیدن اینکه بچهی هووم توی گهواره و بین ناز و نعمت بود نظرم عوض شد...
جای بچم رو با دختر هووم عوض کردم و شبانه از خونه فرار کردم حالا مطمئن بودم جای بچم امنه.
بعد از چندین سال بهم خبر رسید شوهرم خونه به خونه دنبالم میگرده و برای پیدا کردن من جایزه گذاشته...!
مثل اینکه راز چندین سالهام لو رفته بود و الان شوهرم برای سرم جایزه گذاشته بود...😰https://eitaa.com/joinchat/380371634Cf73f12d7b8#سرگذشتواقعینازنین