هدایت شده از تبلیغات موقت طب الزهرا (س) ⚘
این داستان نیست بلکه یه زندگی واقعیه🌱 اسمم آذر یه دختر خوشگل روستای اردبیل یروز داشتم گوسفندارو میبردم چرا که یه پسر شهری گولم زدو منو برد طویله و حیثیتمو به باد داد ،بابام فهمید و زنگ زد مامورا اومدن بردنمون تو کلانتری عقدمون کردن،! ابوذر یه اتاق تو شهر کرایه کرد تا زندگی کنیم ولی مادرشوهرم با زخم زبون هاش راحتم نمیزاشت تا اینکه از استرس بچمو انداختم و داد زد این نازاست و بچش نمیشه، منو برداشت برد خواستگاری برای شوهرمو هوو آورد سرم🥺😫 از مادرشوهرم کینه به دل گرفتمو یشب که داشت با هووم و شوهرم شب نشینی میکرد رفتم ...😏🥶🔥👇 https://eitaa.com/joinchat/3447193688C2571e4be0f 🔥رفتم وسط آتیش جهنم🔥👆