👌اندکی تامل ☘پیرمردی روی نیمکت پارکی نشسته بود دختری گریه کنان و با ناراحتی بسیار آمد و روی همان نیمکت نشست. پیرمرد از دختر پرسید : چرا گریه می کنی؟ -دختر گفت: دوستانم مرا دوست ندارند . همه می گویند من زشت هستم. ☘پیرمرد گفت: ولی تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم . -دخترک با شادمانی گفت: راست می گوئی ؟ ☘پیرمرد با لبخند پاسخ داد:آری... دخترک بلند شد پیرمرد را بوسید و به طرف دوستاش دوید ؛ شاد شاد... ⏰چند دقیقه بعد پیر مرد اشک هاش را پاک کرد ؛ کیفش را باز کرد ؛ عصای سفیدش را بیرون آورد و رفت... ❤️خداوند مهربان، چشم را برای دیدن زشتی ها و مسخره کردن انسانها نیافریده است.چه خوب است همه زیبائی های یک انسان را با چشم دل ببینیم.... •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•