🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 مسیحای عشق قسمت ۱۱۲ و۱۱۳ مثل تو داشتن.. در دلم میگویم:و چه خوب است داشتن عمو و همراهی مثل تو... :+خب...بعدش.. :_بعدشم که دیگه خودت میدونی،وقتی ایمیل زدي و گفتی که من فرشته ي نجاتتم،فهمیدم دیگه تموم شد.. وقتش شد که از پیله دربیاي. خواستم راجع چادر باهات حرف بزنم. ولی باور کن حتی فکرشم نمیکردم که بدویی بري چادر بخري.. :+کشتی پهلوگرفته،تازه تموم شده بود،راستش از حضرت زهرا(علیها السلام) خجالت میکشم. :_قشنگترین پروانه،اونیه که از پروانه بودنش لذت ببره، بهترین دخترمحجبه هم اونیه که به حجابش افتخار کنه..میفهمی نیکی؟ سرم را آرام تکان میدهم. :_حالا تو تعریف کن از شب عاشورا برایش میگویم،تا مسجد رفتن هاي پنهانی و مطالعه هاي سردرگم و درهم از سایت هاي مختلف... تا پیرزنی که نگذاشت در صف اول بایستم،تا شکستن پایم و باز هم دیدن نام {حسین بن علی} و اینکه عاشقش شدم،تا خواندن قرآن و اولین نماز و حس قشنگ صحبت با خدا... برایش از مسجد و مشدي و سیدجواد هم میگویم . تا سر کردن چادر براي بار اول و واکنش مامان... باحوصله و بادقت تمام حرف هایم را گوش میدهد،گاهی نظر میدهد و گاهی جزئیات بیشتر میخواهد. گارسون سفارش هایمان را روي میز میچیند و حرف هاي من هم تمام میشود. :_امر دیگه اي دارین آقا؟ :+نه ممنون عمو به طرف من بر میگردد:نیکی بیا یه قولی بهم بدیم. :_چه قولی؟ :+قول بدیم هیچ وقت و هیچ جا،راجع کسی قضاوت نکنیم... هم من به تو،هم تو به من قول بده. فکر کن اگه سیدجواد هم مثل اون خانم تو رو قضاوت میکرد،ممکن نبود تو دوباره به دین علاقه مند بشی،درسته؟ سر تکان میدهم. ادامه میدهد:اینجاست که شاعر میگه:تا با کفش هاي کسی قدم برنداشتید راه رفتنش رو نقد نکنید. می خندم:شاعــــــر؟؟ این شــعـر بود؟؟ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸