🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 مسیحای عشق قسمت ۱۵۴ و ۱۵۵ سلام میدهم. به جاي جواب سلامـ با دست اشاره میکند،رو به رویش بنشینم. آب دهانم را قورت میدهم و مینشینم. دست هایش را در هم قفل میکند و حرف هایش آغاز میشود:ببین نیکی،من نمیفهمم یه دفعه چی شد که تو ازاون دختر کوچولوي معصوم،تبدیل شدي به اینی که الآن هستی. مامانِ خوب من،گذشته ي پر گناهم را عروسک معصوم میبیند و الآنم را اژدهایی دوسر! خنده امـ میگیرد... مامان حرفش را ادامه میدهد:حالا اینم بماند که اون وحیدِ حقه بازم سرمون کلاه گذاشت و تو رو عین خودش کرد و تحویلمون داد.. آرامـ و مؤدب میگویم:خواهش میکنم راجع عمو وحید،با احترام صحبت کنید. مامان پوزخند میزند:چیه؟مگه دروغ میگم؟ :_من فقط به شرط بابا عمل کردم،رفتم انگلیس و قرار شد بعدش،دیگه کاري به نوع لباس پوشیدن من نداشته باشید،من شرط رو عمل کردم ولی شما زیرش زدید. مامان نگاهم میکند_:ما زیرش زدیم؟مگه غیر اینه که هر لباس مسخره اي که دلت میخواد میپوشی و آبروي ما رو میبري؟ :_پس دلیل این همه ناراحتی شما چیه؟ مامان،چشمانش را می بندد،نفس عمیق میکشد و لحنش عوض میشود:ببین نیکی،من فعلا کاري به اون موقع ها ندارم،فقط یه سوال،مگه دین تو و عموت نگفته باید به حرف مادرتون گوش بدید؟ اسلام،را دین من و عمو میداند! همیشه همین است،هروقت نیاز باشد به آموزه هاي اسلام دست می یازند تا به کمک اعتقاداتم،تحت فشار قرارم دهند. چشمانم را می بندم و باز می کنم،نفس عمیقی می کشم و سعی میکنم با آرامش جوابش را بدهم:بله با استیصال میگوید:پس چرا این همه مارو اذیت میکنی؟ دلم میگیرد،شاید هم کمی برایش میسوزد،هم براي او،هم براي خودم. :+مامان باور کنید من عاشقتونم. شما رو بیشتر از هرکسی تو این دنیا دوست دارم،خودتون اینو بهتر میدونین. مامان،دوباره حالت تکبر میگیرد:پس اگه منو دوس داري،باید به حرفم گوش بدي. باز چه خوابی برایم دیده اند؟باز هم،با احترام،پاسخ میدهم:بفرمایید،اگه مخالف شرع نباشه،چشمـ ادامه دارد... نویسنده فاطمه نظری 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸