🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗مردی در آینه💗
قسمت 68
اول از همه رفتم سراغ مايكل ... در رو كه باز كرد، با ديدن من بدجور بهم ريخت ...
- اتفاقی افتاده ... طرف تروريست بود..
در رو پشت سرم بستم ... و رفتم سمت آشپزخونه ... بدجور گلوم خشك شده بود ...
از امروز ديگه آزادی ... می تونی برگردی به هر زندگی ای كه دوست داری ... اون آدم با هيچ گروه
تروريستی ای توی عراق ارتباط نداره ...
با حالت خاصی اومد سمتم ...
من نگفتم عراق ... گفتم دارن ميرن ايران ... به نظرم اين هيجان انگيزتره ... فكرش رو بكن طرف
جاسوس ايران باشه ...
برای چند لحظه شوكه شدم يا...
ایران چیزی نبود كه بشه به سادگی از كنارش عبور كرد ... اما ديگه باور اینکه اونها افراد خطرناكی باشن توی نظرم از بین رفته بود ...
خنده تلخ و سنگينی به زور روی لب هام قرار گرفت ...
- وقتی داشتی بررسيش می كردی به چيزی برخوردی....
هيجان جاسوس بازيش آروم شد ...
نه ...
بطری آب رو گذاشتم سر جاش و در يخچال رو بستم ...
-خوب پس همه چيز تمومه ... همه اش يه اشتباه بود ... چه عراق ... چه ايران ...
يعنی اين همه تلاش الكی بود
زدم به شونه اش و خنديدم ...
اون كی بود كه چند روز پيش داشت از شدت ترس شلوارش رو خراب می كرد برو خوشحال باش
همه چی به خوبی تموم شده ..دست كردم توی كيفم ... و دو تا صد دلاری ديگه در آوردم ... پول رو گذاشتم روی پيشخوان آشپزخانه
اش ...
متشكرم مايك ... می دونم گفتی نرخت بالاست ... من از پس جبران كارهايی كه كردی برنميام ... اما
اميدوارم همين رو قبول كنی
با حالت خاصی زل زد توی چشم هام ...
- هی مرد ... چه اتفاقی افتاده ... نكنه فهميدی قراره به زودی بميری
جا خوردم ...
واسه چی ...
آخه يهو اخلاقت خيلی عوض شده ... مهربون شدی ... گفتم شايد توی خيابون فرشته مرگ رو ديدی
در حالی كه هنوز می خنديدم رفتم سمت در خروجی ...
- اتفاقاً توی راه ديدمش و سفارش كرد بهت بگم ... وای به حالت اگه يه بار ديگه بری سراغ خلاف ... يا
اينكه اطلاعات ساندرز جايی درز كنه و بفهمم ازش استفاده كردی ... اون وقت خودش شخصاً مياد
سراغت و يه طوری اين دنيا رو ترك می كنی كه به اسم جاندو * دفنت كنن ...
خنده اش گرفت ...
- حتی نتونستی 10 ثانيه بيشتر چهره اصليت رو مخفی كنی ...
در رو باز كردم و چند لحظه همون طوری توی طاق در ايستادم ...
- مايكل ... يه لطفی در حق خودت بكن ... زندگيت رو عوض كن ... نزار استعدادت اينطوری هدر بشه تو واقعاً ارزشش رو داری ...
و از اونجا خارج شدم ... نمی دونم چه برداشتی از حرف هام كرد ... شايد حتی كوچك ترين اثری روی
اون نداشت ... اما با خودم گفتم اگه یکی توی جوانی من پیدا می شد و اینا رو بهم می گفت ... "تو
ارزشش رو داری توماس ... زندگيت رو عوض كن "... شايد اون وقت، جايی كه آرزوش رو داشتم
ایستاده بودم ...
* جاندو اصطلاحی است كه برای اجساد یا افراد مجهول الهویه استفاده می شود....
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸