- تاسیان -
امروز تن ِخسته و آواره مو تا سنگ فرشاۍ حرم کشوندم .. چشمام نیازمند دیدن یه پناهُ سنگ صبور بود برا منی که میگفتن خیلی صبورے .. قرار شد روبه روی ِگنبد وایسمُ سلام بدم برگردم ولی نشد ؛ نتونستم از ورودی صحن صاحب الزمان که رد شدم دنبال یه گوشه بودم که سلام داده نداده برگردم ولی انگار یه نیرویی منو میکشوند سمت خودش .. قدرت نه گفتن نداشتم و تسلیم شده دل به دلش دادم تا ببینم میخواد کجا ببره منو .. برد کنار ضریح ضریح و بارگاهی که مأمن آرامشُ دلبازےُ دلبرےِ .. منو نشوند روبه روی ضریحُ دلم شروع ڪرد حرف زدنُ چشمام تصدیق شون ڪردن و دیگه نفهمیدم زمانُ .. خواسم بگم : بعضی وقتا گم شدن به پیدا شدن می ارزه .. بعضی وقتا امانت گذاشتن قلبت پیش اهلش می ارزه .. رها ڪنُ بسپر ؛ مثل منُ امثال من که پشتوانه مون شده بآنو -زیارتت قبول عزیز ِکنج ِقلب نشسته🌻✨(: