نمیتونم،نمیخوام فراموشت کنم.
به یاد داشتنت و عذابی که وجودم رو به درد میاره، لذتبخش تر از نبودته. چرا باید خاطراتتو دور بریزم؟ تنها چیزهایی که برام باقی مونده همین هاست نه؟ عشق من هیچوقت به ثمر نرسید.
روح منرو گرفتی، جسممرو، وجودمرو، همشرو به خودت گره زدی، اما یه سر طناب رو رها کردی. چرا؟ قصدت چی بود؟ الان خوبه؟ سینهمرو شکافتی، وجودترو مثل یه طناب به قلبم گره زدی اما رفتی. اون طناب الان بخشی از قلب منه، تمام من اونرو جذب کرده ولی پوسیده. همه چیز داره میپوسه چون طرف دیگهی بند سر نداره، طرف دیگهش فقط یه درهست.