راهی برای اینکه احساس خوشبختی کنید
پسرک، در حالی که پاهای برهنهاش را روی برف جابهجا میکرد تا شاید سرمای برفهای کف پیادهرو، کمتر آزارش بدهد، صورتش را چسبانده بود به شیشه سرد فروشگاه و به داخل نگاه میکرد.
در نگاهش چیزی موج میزد. انگاری که با نگاهش، نداشتههایش را از خدا طلب میکرد.
خانمی که قصد ورود به فروشگاه را داشت، کمی مکث کرد و نگاهی به پسرک انداخت که محو تماشا بود. بعد رفت داخل فروشگاه.
چند دقیقه بعد در حالی که یک جفت کفش در دستانش بود، بیرون آمد و گفت: آهای، آقا پسر! پسرک برگشت و بهسمت خانم رفت. چشمانش برق میزد.
وقتی آن خانم، کفشها را به او داد. پسرک با چشمهای خوشحالش و با صدای لرزان پرسید: شما خدا هستید؟ زن گفت: نه پسرم، من تنها یکی از بندگان خدا هستم.
پسر گفت: آهان، میدانستم که با خدا نسبتی دارید.
🔘کسی خوشبخت است که بیش از همه سعی کند دیگران را خوشبخت سازد.