شرح حال آیت الله سید احمد قاضی
📘سالک گمنام آیت الله سید احمد قاضی طباطبایی ، برادر عارف عظیم سید علی قاضی و مانند پدر و برادرش در زمره ی علمای ربانی بود
📘به صدق و صفا مشهور و به زهد و عزلت از دنیا معروف بود
📘از هیاهو کناره گزیده و در منزل خود به تزکیه ی نفس و تهذیب روح مشغول بود
📘استاد سید محمد حسن قاضی: من مدتی که در تبریز بودم ندیدم بستر خوابی برای ایشان بگسترانند
📘مجلس تفسیر ایشان هر صبح دوشنبه برگزار می شد و تا نزدیکی ظهر ادامه می یافت
📘علامه_طباطبایی با اینکه بیشتر روزها را در روستای شاد آباد می گذراند ولی از این مجلس که در تبریز بود غیبت نمی کرد و مقید بود که در آن شرکت کند به هیچ عنوان راضی نبود نامی از وی برده شود
دیگران را به تفکر در احوال خویش توصیه می کرد
📎برای خودت منبر برو!
📘مرحوم شیخ محمد راضی می نویسد : به دعوت بعضی اهل علم تبریز به آن سامان مسافرت کردم و از طرف چند مسجد برای تبلیغ ماه رمضان دعوت شدم دو روز به ماه رمضان مانده به همراه چند نفر دیگر به دیدن حاج سید احمد قاضی رفتیم نزدیک ظهر برخاستیم که برویم ، به من فرمود : بالام ( یعنی جانم ) شما باشید بعد پرسیدند :برای چه به تبریز آمدی ؟ گفتم هوا خوری فرمود دیگر بگو گفتم ماه رمضان هم منبر بروم ، گفتند : این را بگو ! اما بگو ببینم هیچ در عمرت به خودت منبر رفته ای ؟ گفتم : نه گفت: بالام اول به خودت منبر برو بعد به دیگری ، با این جمله هوای منبر رفتن از سرم پرید همان روز از تبریز به تهران آمدم آن سال در منزل مانده ، به خودم منبر رفتم
📎برادرم اینجا بود!
📘استاد سید محمد حسن قاضی : یک بار تصمیم گرفتم برای دیدن ایشان به تبریز بروم ایام جنگ جهانی دوم بود که متفقین حمله کرده بودند و در آن شرایط ماشین ها در جاده خیلی کند حرکت می کردند . وقتی به تبریز رسیدم از خستگی گوشه ای در همان گاراژ تا نزدیک ظهر خوابیدم وقتی به منزلشان رسیدم با نگرانی مرا مؤاخذه کرد که تا حالا کجا بودی ؟ از صبح منتظرت بودم و فرمود: داداشم [سید علی قاضی ] اینجا بود و گفت که سید محمد حسن می آید ، منتظرش باش و این در حالی بود که اصلاً حرکت خود را به ایشان اطلاع نداده بودم و سید علی قاضی آن زمان در نجف بودند
📎خبر غیبی
📘معروف است که ایشان حادثه ی حمله ی کمونیست ها به تبریز را قبل از وقوع آن خبر داده و دیگران را آگاه کرده بود که از شهر خارج شوند کسانی که به حرف ایشان گوش کردند نجات یافتند ولی آن ها که ماندند برخی کشته شدند و برخی اموالشان غارت شد.
.
📎سید محمدحسین زیر برگ ها را بگرد!
📘علامه طباطبایی : من در نـوجوانی خـیلی به منزل آقا سید احمد قاضی رفت و آمد میکردم و بیشتر روزهـا در خـانۀ ایشان مانده و از مهمانان پذیرایی میکردم. روزی خدمت ایشان بودم که همسرشان پشت در اتـاقی کـه ما بودیم، آمد و از مرحوم سـید احـمد برای خـرید نـان، پول خـواست. آیت الله قاضی فرمود: پولی نـدارم. هـمسرشان از شنیدن این سخن ناراحت شد و با لحن قهرآمیزی گفت: این هم شـد زندگی؟ و رفـت. من دیدم که حال استادم دگـرگون شد و در همان حال در حـیاط خـانه، بادی چـون گـردباد وزیدن گرفت و برگهای ریخته شدۀ درختان را از باغچه در جایی جمع کرد و سپس باد خـوابید
آیـت الله سید احمد به من فـرمود: بـه حـیاط برو، زیر بـرگهای جـمع شده یک دو تومانی اسـت، آن را بـردار و به خانم من بده. من رفتم و از زیر آن برگهای جمع شده یک دوتـومانی بـرداشتم و همان گونه که فرموده بود آن را بـه هـمسرش دادم و از این اتـفاق در کـمال تـعجب و تحیر بودم.
❌ نشر با ذکر منبع👇👇👇
🆔👉
@tavasolitabrizi