🔰خاطره علامه جعفری از پیاده روی زیارت (ع) با شهید نواب صفوی: 🔅با سید مجتبی هم درس بودیم. با پیشنهاد سید، از نجف پیاده به سمت کربلا راه افتادیم. در تاریکی هوا، مرد عرب تنومندی خنجر به دست، با نعره «پول و جواهر هر چه دارید رو کنید» زَهره ام را ترکاند. 🔺داشتم پول هایم را در می آوردم که سید با جستی و چالاکی خاصی، خنجر را از مرد عرب گرفت و آن را نزدیک گلویش گذاشت و با فریادی رعد آسا گفت: « با خدا باش و از خدا بترس ». 🔻سید رهایش کرد و گفت برویم. من هنوز در فکر او بودم که با سرافکندگی پیش آمد و ما را به خیمه اش دعوت کرد. در کمال ناباوری سید دعوتش را پذیرفت. 🔹گفتم: چگونه دعوت کسی را می پذیری که تا چند لحظه پیش، قصد غارت ما را داشت؟ 🔸سید گفت: نترس! این ها عرب هستند و میهمان را ارج می نهند. تا صبح خوابم نبرد. اما نواب و آن مرد عرب راحت خوابده بودند. 📚کتاب سید مجتبی نواب صفوی ص۱۶.