هدایت شده از آجیل‌ هفت‌ مغز ✨️
اره تو لیاقت صمیمیت بیشتر باهامو نداشتی ؛ تو طوسی بودی من سفید ؛ تو کدر شدی من شفاف ؛ تو پنهان کردی من ابراز ؛ تو با دشمنم دوست شدی من با دوستات آشنا ؛ ببین ؛ دلم برای اونی که قبلا بودی تنگ میشه ولی خودت دیگه حتی اهمیتی نداری ؛ دیگه کسی نیست که با هنرش اشکتو از سر ذوق در بیاره ؛ دیگه کسی نیست که از صدای نفست متوجه حضور تو بشه ؛ دیگه کسی نیست که از چشمات عمق همه چیو بفهمه ؛ دیگه کسی توی شلوغی نمیاد دستشو بزاره روی شونت و بهت بگه خوبی ؛ دیگه کسی بلدت نیست ؛ دیگه کسی نیست که برق چشاشو ببینی ؛ دیگه کسی اونجوری که من سیوت کردم اسمتو نمیگه ؛ دیگه کسی واست دلبری نمیکنه ؛ کسی واست شعر نمیخونه ؛ کسی محکم بغلت نمیکنه ؛ کسی منتظرت نمیمونه ؛ تو خلوت به حرفات گوش نمیده ؛ پشت سرت ازت دفاع نمیکنه ؛ تو خودت خواستی که سر توعم بشم ورژن اصلیم و برات منطقی ترین تصمیمارو بگیرم ؛ همونجوری که واسه همه ی مسائلم هستم ؛ دیگه وقتی نگاهت بهم میوفته لبخند نزن ؛ دیگه دستمو نگیر ؛ دیگه حالمو نپرس ؛ دیگه از صدام تعریف نکن ؛ بهم فکر نکن نیا تو خوابم ؛ کاش میتونستی به بقیه بگی دیگه سراغتو از من نگیرن ؛ دیگه درموردت ازم نپرسن ؛ تو شدی سنگ پشت سیب گلوم ؛ تا 7 روز دیگه قورتت میدم و دفعت میکنم ؛ آره من ازت گذشتم چون از خط قرمزام گذشتی ؛ من بزرگتر از سنت باهات رفتار کردم ؛ تو یه آدم بی ثباتی و من همونی که تا آخرین لحظه پای ارزش های زندگی و حرفاش میمونه ؛ تو خیلی از من بزرگتری و این فقط به ظاهره ؛ دیگه اجازه نمیدم دو تا سیاره ی قهوه ای رنگت چند دقیقه به چشمام زل بزنه ؛ من نمیتونم سر تو از اهدافم دور شم ؛ من نمیتونم بخاطرت بیخیالِ چهارچوب های شخصیم بشم ؛ نمیتونم تو رو بالاتر از خودم دوست داشته باشم ؛ میدونی ؛ اگه الان اسمتو بگم همه میشناسننت ؛ چون من همه جا رو از عطر خوبیات آبیاری کردم ؛ دیگه از غافلگیری های یهویی و فهمیدنِ زیر نویست بدون اینکه مکالمه ای رد و بدل شه خبری نیست ؛ من ترجمه ی تو بودم و تو ترجمه ی من ؛ به هر حال ؛ ازت ممنونم که باعث رشد بیشترم شدی ؛ گره خوردن بخشی از داستان ما توی بساط این سفر فنا پذیر از جالب ترین و تکرار نشدنی ترین اتفاقات بوده ؛ از قلبم برای همیشه ممنوع الخروجی ؛ از ذهنم اما 🚮 ؛ نگران من نباش ؛ نمیزارم زیاد احساساتمو خدشه دار کنی ؛ من خوبم ؛ خوب ترم میشم ؛ میدونی ؛ تو مثه لیمو شیرین بودی ؛ اولش شیرین و بعدش تلخ شدی ؛ و دوباره یه لیموی دیگه کاشتی ؛ اما دیگه خدا در گوشم گفت ادامه به صلاح نیست ؛ منم گفتم چشم ؛ هر چی تو بگی ؛ پس خدانگهدارت ؛ ای که از من من تری ؛ بماند به یادگار ؛ از 17 اردیبشهت هزارُ چهارصدُ سه ؛