⭕️یك مرد قوزي بود كه خيلي غصه مي‌خورد چرا قوز دارد؟ يك شب مهتابي از خواب بيدار شد، خيال كرد سحر شده، بلند شد رفت حمام. از بیرون حمام كه رد شد، صداي ساز و آواز به گوشش خورد. اعتنا نكرد و رفت داخل حمام.. دید عده ای عروسی دارند وپایکوبی میکنند او هم قاطی شد وشروع کرد به رقصیدن .ناگهان چیز عجیبی دید که ترسید ووحشت کرد و.......... ⏪ ادامه داستان