سر ظهری خواب بودم زنگ در و زدن دیدم یه دختر بچه ی کوچولو موچولو میگه عمو سلام: گفتم سلام عمو دیدم یه استکان گرفته جلوم میگه عمو میشه این یه ذره شربت و بچشی ببینی شیرینه یا نه؟ گفتم خوب عمو خودت چرا نمیچشی؟ گفت من روزه م برای عروسکام دارم افطار درست میکنم به مامانمم گفتم میگه منم روزه ام برو در خونه ی این همسایه رو برویی یه نره غول دارن روزه نیست 😐😂 @tebolhosainas