کاروان امام که به بغداد رسید شیعیان خواهش کردند .امام چند روزی پیششان بمانند . قبول کردند .روکردند به یکیشان. -رجب حمام را گرم کن .تا صبح به حمام تو برویم .رجب خوشحال شد تا صبح حمام را تمیز می کرد .چراغهای روشن .بوی مشک و عنبر .حوضهای پر آب . مردی در همان حوالی پیسی داشت .آنقدر بد وضعیتی داشت که همه رهایش کرده بودند . آمد پیش رجب پنجاه درهم دادش تا بگذار توی حمام باشد و امام را یواشکی ببیند . امام که وارد شد .مرد مبروص خودش را انداخت روی پای امام. _یادگار علی شفایم بده .😭 رجب خجالت زده رفت جلو تا ببردش بیرون . امام نگذاشتند .کاسه را از آب کردند زیر لب حمد خواندند و ریختند روی سرش .دم مسیحایی شان کار خودش را کرد .بدنش سرخ و سفید شد ؛سالم . امام گفت بیرون لباس بپوش و منتظر باش تا بیایم . امام که از حمام آمد بیرون ، پانصد مرد و زن شیعه شده بودند . 🍃 تحفه العقول ص240 http://eitaa.com/joinchat/1617428483C55ff02e826